۱۴ شهریور ۱۳۸۹

اخلاق در آراء مولانا

از خدا جوئيم توفيق ادب
بي ادب محروم گشت از فيض رب

شرحي بر انديشه هاي مولوي جلال الدين محمد رومي بلخي در اين زمينه كه اخلاق در انسان ها از فطرت و انديشه و تفكر برتر سرچشمه مي گيرد و بيان انديشه هاي مختلف فرزانگان شرقي و غربي خصوصاً كانت در اين زمينه .

مقدمه :
همانطور كه در سناريونويسي مولانا در حكايت چغز و موش در اين مجموعه رومی نامه قبلاً آمده ، جسم ما پس از ارتباط با جان در كناره جهان معنا ، به يك دنياي جديد گام نهاد، كه در اين زندگي جديد زيربناهاي تازه اي در عقل و انديشه ، احساس و عشق ، شادي و سرمشتي برايش فراهم آمد .

نرد دل با همدگر مي باختند
و از وساوس سينه مي پرداختند

يا آن طور كه در ديوان شمس مي فرمايد :‌

اين خانه كه پيوسته در آن جنگ و چغانه است
از خواجه بپرسيد كه اين خانه چه خانه است

با بيان توضيحات نسبتاً مفصلي در مطالب پيش رو سعي مي شود اين مطلب بيشتر روشن گردد خصوصاً براي پژوهشگران در آثار مولوي .
ارتباط آن قورباغه آبي (چغز) با موش كه همين وجودي است كه همه ،‌ آن را تجربه نموده و صبح تا شب با آن و با خواسته ها و خواهش هاي آن دست و پنجه نرم مي نمايند ، براي فهم بيشتر با بيان يك مثال از دنياي مجازي كامپيوتر آن را تشريح مي نمائيم . نفس ما كه همان وجود مجرد و من هر كس مي باشد از دنياي واقعيت ها و جهان معنا (چغز) با داشتن يك ارتباط بسيار ظريف و محكم جان در جهان مجازي ماده و اجسام با موش (جسم) همه روزه مشغول يك بازي كامپيوتري است .
جديدترين بازي هاي رايانه اي براي كاربران امروز بدين طريق مي باشد كه كاربر در خارج جهان مجازي نشسته و با مثلاً يك موش داخل جهان مجازي مشغول بازي مي شود . البته دست كاربر داخل صفحه مانيتور همراه با آن موش ديده مي شود و همه فعاليت هاي آن به نظر واقعي و صحيح مي رسد در حالي كه چنين نيست . پس نفس يك وجود مجرد واقعي با جسم در ارتباط است و اين جسم براي وي زمينه ايست جهت اعمال كارهاي مادي و بسط انديشه و تعقل و نمايش اراده و تصميم¬گيري هاي روزانه ، چه بدون اين جسم مجازي هر گونه انديشه و اراده اي بي معنا است .وابستگي اين من به جسم از اسرار و عظمت هاي خلقت است و كشف آن براي هيچ كس مقدور نيست .

برخانه منه دست كه اين خانه طلسم است
با خواجه مگوئيد كه او مست شبانه است

يا در حكايت چغز و موش مي فرمايد :‌

لوح محفوظست پيشاني يار
راز كونينش نمايد آشكار

و هدف اين همراهي و همگامي چنين بيان مي شود :

في الجمله هر آن كس كه در اين خانه رهي يافت
سلطان زمين است و سليمان زمانه است

البته گاهي چنان دنياي مجازي اين من مجرد را فريفته خود مي سازد كه اين من تنها و تنها به فكر رضايت موش در جمع آوري سكه و اعمال قدرت هاي جسم در دنياي مجازي و لذت¬هاي بدن خاكي مي شود و اين همان زماني است كه مولوي در حكايت چغز و موش مي فرمايد كلاغي موش را به هوا برد و به دنبال آن اين چغز از درون آب به هوا كشيده شد و سبب تعجب همگان گرديد .

چشم باز و گوش باز و اين عمي
حيرتم از چشم بندي خدا

در اين نوشته مطلب را بدينجا خواهيم رسانيد كه رعايت اخلاق و ادب و احساس مسئوليت صرفاً يك مطلب دروني بوده و دستورالعمل هاي مذهبي و خدايي زماني مؤثر مي باشند كه انسان خود قبلاً رفتار خويش را بر اساس انوار درون و به كمك عقل و انديشه بهبودي بخشيده و مسير مستقيم را خود برگزيده باشد .آنجا كه مي فرمايد كتاب هاي آسماني زماني هدايت كننده مي باشند كه انسان خود راه مستقيم را انتخاب كرده باشد .

۱۲ شهریور ۱۳۸۹

درسهای مثنوی:درس پانزدهم

هر دو بحري آشنا آموخته
هر دو جان بي دوختن بر دوخته

در اين درس مولانا به شاگردان مي آموزد كه چگونه انسان هايي كه در بحر مواج معرفت و شناخت به شنا مي پردازند و با كلمه سبوح قدوس به عالم تجريد قدم مي گذارند همه اين واحدها و نفس ها و انسان هاي تنهاي در جهان ماده به حوزه وحدت راه مي يابند .

متحد جان هاي شيران خداست
جان گرگان و سگان از هم جداست

اين جهان وحدت كه حوزه تجرد و مستي و سرخوشي است هر گاه براي فردي پيش بيايد ناگاه همانند بابا طاهر عريان همداني مي گويد :

به دريا بنگرم دريا تو بينم
به صحرا بنگرم صحرا تو بينم

به هر جا بنگرم كوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا تو بينم

در يكي از مباحث اين وبلاگ انشاء ا... بحثي پيرامون سيستم معرفت ايران زمين برگرفته از اشعار و كلمات بزرگان مطرح خواهد شد و در انجا اين عالم مجرد و سرمستي بيشتر مطرح خواهد شد .
به هر تقدير در اين قسمت شاه كه مقصود همان انسان جانشين خدا مي باشد به طبيب غيبي مي گويد :‌ معشوق واقعي من آن كنيزك و آن زيبايي صورت نيست كه آن بهانه اي بيش نبوده است .
مطلوب واقعي من ورود به اين حوزه تجريد و هستي و جدا شدن از وابستگي هاي مادي بوده و تو اي طبيب همه دردها ، اي كسي كه انفاس قدسي تو درمان كننده تمام دردها مي باشد، انوار جهان معنا را بر ما بتابان . سعدي مي فرمايد :

تا خار غم عشقش آويخته بر دامان
كوته نظري باشد رفتن به گلستان ها

و يا در ادامه :

هر كس كه چنين دردي از پاي در اندازد
بايد كه فرو پوشد چشم از همه درمان ها

درباره اين درد و اين درمان و اين خار عشق در يكي از مباحث بحثي خواهد آمد .
مثالي كه براي آن طبيب غيبي مولوي مي آورد ، انسان كامل مكمل است كه انوار الوهيت حضرت دوست سر تا پاي او را فرا گرفته .در ادامه نبي اكرم را مثال آورده و در اين قسمت مثنوي تلويحاً دستگيري پيران بزرگ طريقت براي انسان هاي تنها را بيان داشته و آن را به صورت يك الگو به ما معرفي مي نمايد.شخصي را كه نام مي برد خليفه دوم است كه آن روز براي انتقام و مخالفت با اسلام نزد رسول آمد ولي بناگاه با انفاس قدسي رسول به وادي ايمان راه جست .

درسهای مثنوی:درس چهاردهم

  ادب در فرهنگ مثنوي بسيار فراگير بوده به طوري كه تا بالاترين مراحل خلقت كه نيروهاي لايزال و عامل جهان مادي و معنوي مي باشند (ملائكه) را نيز شامل مي شود. در يك نمونه مائده آسماني را براي امت حضرت موسي بيان مي دارد كه با بي‌ادبي قوم اين نعمت بزرگ آسماني قطع مي شود. بار ديگر در اين حكايت مثنوي ثمره عدم بينش سيستماتيك را در جهان هستي بسان آتش زدن در همه آفاق مي داند.يك مثال از طرفداران حضرت موسي براي درك اين مفهوم:

از خـدا جوئيـم توفيق ادب
بي ادب محروم گشت از لطف رب

بي ادب تنهـا نه خود را داشت بد
بلكه آتش در همـه آفـاق زد

مائده از آسمـان در مي رسيـد
بي شري و بيـع و بي گفت و شنيـد

در ميـان قوم موسي چنـد كس
بي ادب گفتند كو سير و عـدس

شرح درس:مولانا براي ورود و قبولي در جهان معنا يك كلمه اي به كار مي برد كه مفهوم آن با معناي امروز كاملاً متفاوت است . در زبان فارسي كلمه مودب و Polite و با ادب ، به شخصي گفته مي شود كه در كلام و رفتار اجتماعي براي ديگران ارزشي قائل شود و از هر گونه پرخاش و توهين يا كلمات سبك به ديگران مبرا باشد .
اما مثنوي ادب را با يك معني عمومي و فراگير به منظور مقدمه و صول هر فرد به جهان معرفت و سلوك مي داند كه يك نوع ويزا و اجازه ورود به ماوراء و دنياي مجردات است .
در مباحث محاسبه و مراقبه در كتاب هاي دستورالعمل ورود به جهان معنا ، براي دستيابي به هفت شهر عشق يا همان هفت وادي فنا ـ بقا ، دستورات مفصل و پيچيده اي بيان شده ، اينجا نيز مولانا شرط ورود به هفت وادي را قبل از عشق و طلب ، ادب مي داند .مثنوي افراد بي¬ادب را محروم از لطف رب مي داند .
لطف يكي نوع ظرافت و بخشش و كرم معنوي حضرت دوست مي باشد كه تنها شامل حال انسان هاي باادب مي شود .

ما در پياله عكس رخ يار ديده ايم
اي بي خبر ز لذت شرب مدام ما

حافظ در اين مقام و با رعايت مقام ادب به ساحت قدس ربوبي وارد مي شود ، يار را ملاقات مي كند ، از شراب تجريد و بريدن از وابستگي هاي مادي و وصول به جهان معنا ، سيراب و سرمست شده و به دنياي فنا كه همان بقاي نفس مي باشد گام مي گذارد .
انسان هاي بي ادب ، آنان كه فطريات خود را نديده گرفته و دائماً اعمالي برخلاف خلقت پاك خويش انجام مي دهند ، با اين كار درون خود را تخريب كرده و به آتش مي كشند و همين درون ما چون به قول نويسنده كتاب جهان هولوگرافيك همه جهان را شامل مي شود ، پس همه آفاق را به آتش مي كشد .
در مبحث نتايج اعمال خلاف فطرت ، مي توان اين مطلب را اضافه نمود كه :
1 ـ اعمال ما حتماً و قطعاً جمع مي شود و بر ما ارائه مي شود چرا ؟ به دليل اينكه ما در وجود خودمان نفس سرزنش گر (نفس لوامه) داريم و هر انساني در ابتدا مسير خلاف دچار اين تشويش و پشيماني و اضطراب از كار بد ، در خود خواهد داشت .
2 ـ جمع شدن همه كارها چه ريز و چه درشت حتمي است ، چرا ؟ زيرا هر انساني يك تشخص و يك باركد و يك كلمه رمزي دارد كه مخصوص اوست . براي همه ما كارت انساني با يك شماره مخصوص به خودمان صادر مي شود .
اين باركد در علم كارآگاهي (در حدود 100 سال قبل) با انگشت نگاري كشف شد و در علم پزشكي امروز با دي ان اي (DNA) و ويژگي هاي چشم و ديگر اعضاء در هر فرد به خصوصي ، مشخص و معين مي باشد .پس حتماً كارهاي ما سرانجام برملا مي شود ، و براي هر كس كليه اعمالش به نام خودش و با ارائه كلمه رمز انسان توسط طبيعت ، جمع آوري و ارائه مي شود .
در زمينه شناخت بازگشت اعمال در مثنوي مباحث مفصلي بيان شده است كه اميد است در وبلاگ هاي اين نوشته بيايد و نشان داده شود كه عقايد مولانا در اين زمينه چيست ؟
براي نشان دادن گستاخي و بي ادبي و عدم رعايت نعمت شكر ، دو نمونه تاريخي از قوم حضرت موسي و حضرت عيسي بيان مي نمايد .بر اساس اين شرح ، نعمت هاي بزرگ خداوند توسط قوم اين دو رسول بزرگوار ناديده گرفته شد و سرانجام آن سرگرداني و از دست دادن نعمت ها بود .آري ، ملت هايي كه قدر نعمت هاي خود را دانسته و از آن استفاده بهينه نموده و در مسير اين بهره¬برداري علم و شعور و تحقيق و دانش خود را به كار برند ، در مسير سعادت (ولو نسبي) گام برداشته و افرادشان از رفاه نسبي برخوردار مي شوند و بر عكس .

دست بگشاد و كنار رانش گرفت
همچون عشق اندر دل و جانش گرفت

در اين قسمت مجدداً دوستي و ارتباط دو روح به نحو زيبايي بيان و اين دوستي به ما جواب هر سؤالي را مي دهد ، حل شدن مشكل را از اين مسير مي داند ، ترجمان آنچه درون انسان قرار دارد و نجات و رهابخشي هر كس كه در سختي هاي زندگي گرفتار شده .
در بيت بعد مي فرمايد و گرنه گستاخي و بي باكي در زمينه بهره بردن از منابع طبيعي و محيط زيست سبب تاريكي روابط اقتصادي و ايجاد غم و غصه هاي فراوان در اثر تخريب فضاي زندگي انسان مي شود .
سپس در دنباله اين بيت مي گويد :
در جوامعي كه ايثار و بخشش افراد جامعه به يكديگر كم شده و سعي نمي شود كه همه افراد جامعه با يكديگر حالت همكاري و كمك و راهنمايي داشته باشند ، كه البته اين وضع مولود رفتار نامطلوب مديريت آن جامعه مي باشد ، در اين حالت پيشرفت اقتصادي و توسعه مادي جامعه در زمينه هاي مختلف فرهنگي ، اجتماعي ، بهداشتي ، رفاهي و غيره متوقف شده و همچون زميني كه دچار خشكسالي شده باشد بي ثمر و بدون هيچگونه محصولي مي شود .
و در قسمت دوم مي فرمايد جوامعي كه در اثر اين كمبودها و توقف توسعه اقتصادي در آن ، تجاوز به حريم اقتصادي ـ حقوقي ديگران انجام مي شود در اين جامعه نيز شاهد بروز ناهنجاري ها و روان پريشي ها و عقده هاي مختلف خواهيم بود . اين يك اصل مسلم اجتماعي است البته اين تجاوز به محيط اجتماعي زندگي مي تواند عوارض نامطلوب در محيط زيست و طبيعت زيباي اطراف داشته باشد .

زان گدا رویان نادیده ز آز
آن در رحمت بريشان شد فراز

ابر برنايد پي منع زكات
وز زنا افتد و با اندر جهات

هر چه آيد بر تو از ظلمات و غم
آن ز بي بالي و گستاخيت هم

در اين درس مولانا مطلب مهم اجتماعي ـ اقتصادي را بيان مي كند . بايد قبلاً با كلمات و لغاتي كه مثنوي در اين ابيات استفاده نموده آشنا گشت .
ابر مقصود بهبودي اقتصادي و پيشرفت مادي در يك جامعه مي باشد ، زكات همه آنچه را كه افراد جامعه از دارايي هاي خود اعم از ثروت ، تجربه ، آگاهي هاي علمي دارند مي باشد ، زنا مفهوم عام بوده و به معناي هر گونه تجاوز در زمينه حقوقي ـ اجتماعي ـ مادي و غيره به ديگران است :‌
و با يك مفهوم عمومي براي عقده هاي رواني و ناهنجاري هاي اجتماعي است . البته همانطور كه بيان شد هر گونه تجاوز مي تواند نتيجه آن تجاوز به محيط طبيعي زندگي را نيز در پي داشته باشد .




۱۶ فروردین ۱۳۸۹

پلانهای سینمایی مثنوی:پلان چهارم تا ششم


پلان چهارم :
 هر دو را دل از تلاقي متّسع
 همدگر را قصه­خوان و مستمع
اين وحدت و يكي شدن سبب مي شود  هر دو دلهايشان گشاده گردد و اين شرح صدر و انبساط نتيجه­اش شنيدن قصه از طرف ديگر بود . موش حكايتي داشت در خاك و به تكامل رسيدن او مراحلي مادي را طي نموده بود ، از طرف ديگر آن چغز نيز ماجراهايي بسيار شنيدني از فضاهاي وسيع معنويت و جهاني كه آن را با كلمه آب بيان مي نمايد در خاطر داشت كه هر دو ماجرا براي طرف ديگر شنيدني و جالب توجه بود .
عرشه علي الماء ـ تخت سلطنت جاوداني حق بر آب نهاده شده(قرآن مجيد)
كلمه آب در اينجا جهان معنوي و دنياي خارج از ماده مي باشد .

پلان پنجم :
رازگويان با زبان و بي­زبان
الجماعه رحمه را تأويل دان
اين پيوند سبب بيان اسرار وجودي هر يك از آن ها مي كرديد يعني آن چه با منطق زبان و يا احساس و انديشه بين آن دو رد و بدل مي گرديد . نتيجه اين پيوند البته اين تبادل اسرار فيمابين همچون رحمتي كه از جانب دوست براي هر جماعتي تعيين شده است ،‌ مي باشد و اين همان تأويل حديث الجماعه رحمت مي باشد .تبادل اسرار دو موجود خود رحمتي است براي اين جمع ، اما چرا اين تبادل رحمت به حساب مي آيد .
زماني كه يك موجود در ارتباط با موجودي ديگر اسرار آن را در مي يابد به صورت كلامي يا به شكل امواج متبادل شده و در اين وضع تكامل و پيشرفت در جهت كسب اطلاعات و ريزه­كاري هاي طرف مقابل ، به حساب مي آيد ، اين يك رحمت است .بدين لحاظ اين عصر كه قرن اطلاعات و ارتباطات مي باشد مي توان گفت رحمت حضرت دوست به شكل فناوري و تسخير فضاهاي دوردست براي انسان شكل پذيرفته .


پلان ششم :
آن اشر چون جفت آن شاد آمدي
 پنج ساله قصه اش ياد آمدي
موش كه موجود خودبين و ضعيفي بود در ارتباط با وجود معنوي چغز ، همان كه در آب زندگي مي كرد و  وجودي شاد و سرحال و پر انبساط داشت ، داستان هاي زندگي قديمش برايش زنده مي گشت و تمام آن خاطرات براي او مجدداً تكرار مي شد.
مرد عارفي در آمريكا زندگي مي كرد كه شاگردان زيادي داشت ، يك از شاگردانش نقل مي كرد  كه در يك تمركز استاد بزرگ به آ ن جا رسيده بود كه در حدود 12 هزار سال پيش جسم مادي خود را  به صورت يك كرم در درياچه اي در آفريقا ديده است ، كه اين  يافتن نتيجه تمركز جسم و جان مي باشد  .
البته اين يافتن جسم مادي و ذرات وجود خود هرگز نبايد با تناسخ اشتباه شود چه تناسخ انتقال شخصيت انساني است كه هرگز نمي تواند بر اساس اصل شخصيت انسان صحيح تصور شود ولي انتقال ذرات وجود همان شبهه آكل و ماكولي مي باشد كه در گفته هاي فلسفي از آن ذكري به ميان آمده است.
جمله عالم آكل و ماكول دان 
باقيان را مقبل و مقبول دان
در اين پلان ارتباط دو موجود خاكي و آبي ،نمود ه شده است . اولي موجودي خودبين و با  ديدي محدود و فقيرانه . دومي موجودي شاد و سرمست از امواج معنوي و سرور عاشقانه ،سبب يك سنتز ميگردد كه آن با به ياد آوردن قصه هاي گذشته اين وجود خاكي پي به تاريخ قبلي خويش ببرد . اين جسم مادي از اولين انفجار بزرگ و تشكيل سياه چاله ها و كهكشانها ي عظيم و پيدا شدن منظومه هاي بيشمار و بالاخره تشكيل منظومه شمسي و سرد شدن سطح كره زمين و سرانجام ايجاد و خلق موجودات مختلف اعم از گياه و حيوان كه ابتدا در آب بسر مي برند و سپس كم كم به خشكي منتقل شدند و تكامل حيوانات و نباتات و آماده شدن بستر كره زمين براي زندگي اين موجود چهار پا پستاندار جونده خاكي ،‌همه و همه يك مرحله اي بود كه اين زوج تركيب شده آنرا در مي يابد. از دو طريق به كشف اين مراحل نائل مي شود:اول از طريق يافتن علم ديرينه شناسي و فيزيك مطالعه كه در ستاره ها و كواكب و منظومه ها .....
دوم به كمك تمركز و يافتن مراحل تكامل جسم از طريق يكي شدن با عنصر معنوي و نفوذ  در بعد چهارم زمان .
 اين سيستم يكي‌ازطرق يافتن گذشته و آينده مي باشد كه امروزه با كمك از آموزشهاي متديك مديتشين و ديگر روشهاي تمركزي كه در هندوستان و اروپا و آمريكا متداول شده انجام مي شود . براي آشنائي با اين بعد از وجود انسان با مطالعه كتاب جهان هولوگرافيك مي توان همانطور كه مثنوي گفته با آن آشنا گرديد :
در سه گز قالب كه دادش وانمود                                                                                                                                                     آنچه در الواح و در ارواح بود
ياد دادش لوح محفوظ وجود                                                                                                                                                                          تا بدانست آنچه در الواح بود
پس در اين پلان ارتباط اين دو عنصر مادي و معنوي سبب يك جهش علمي،عقلي،عرفاني و بالاخره بسوي او رفتن اين موجود مركب ميشود .به زبان ديگر از تز و آنتي تز موجودي بوجود مي آيد كه سنتز است يعني به هيچكدام از آن دو شبيه نمي باشد.اين موجود مي تواند پي به اسماء الهي ببرد ، قادر است در بعد زمان حركت كند و بالاخره قدرت آن را دارد كه با كشف روابط علمي و علت و معلولي جهان از نيروهاي جاذبه براحتي گذشته و جهانهاي دور راكشف نمايد .( شما نمي توانيد بركل جهان تسلط يابيد الاّ با يافتن قدرت الهي )پس در اين پلان مي توان با عظمت هاي جهانهاي كشف شده بوسيله اين موجود خاكي آشنا گرديد . 

درسهای مثنوی:درس سیزدهم



درس سيزدهم) ارتباط دو روح را مثنوي به بهترين نحو بيان مي دارد چگونه مي توان اين يكي شدن دو انسان را برشمرد و اتصال زواياي روان آندو را تصور كرد. البته اين همان حالتي است كه خود مولوي در ديدار شمس پيدا نمود، آري متحد جانهاي مردان خداست.
هر دو بحري آشنا آموختـه
هر دو جان بي دوختن بر دوخته
گفت معشوقم تو بودستي نه آن
ليك كار ازكار خيزد در جهان
شرح درس:براي آشنايي با اين يكي شدن دو روح ، از مثنوي دفتر ششم داستان چغز (قورباغه آبي) و موش چند بيت نقل مي نمائيم :
هر دو تن مربوط ميقاتي شدند
هر صباحي گوشه­يي مي آمدند
نرد دل با همدگر مي باختند
از وساوس سينه مي پرداختند
هر دو را دل از تلاقي متّسع           
همدگر را قصه خوان و مستمع
راز گويان با زبان و بي­زبان
الجماعه رحمه را تأويل دان
پس اين همبستگي دو روح كه با توجه به مطالب گفته شده و قبلي در جهان خيال (به قول ابن عربي) انجام مي شود سبب يكي شدن و پيوست آن دو مي گردد كه تنها كساني مي توانند آن را بازگو كنند كه خود آن را چشيده باشند .

۱ بهمن ۱۳۸۸

پلانهای سینمایی مثنوی:پلان اول تا سوم


مثنوي فيلمنامه اي از سناريست، ميزانسن وكارگردان بزرگ جلال الدين مولوي بلخي (رومي)
Location در يك مرغزار زيبا و در كنار رودخانه اي خروشان و پرآب ، در حالي كه اين ساحل زيبا با انواع گل ها و ميوه هاي گوناگون ، و صداي خوش پرندگان و بوي عطر گل هاي وحشي ، فضائي بس زيبا و دلپذير به وجود آورده بود ، يك موش زندگي مي كرد .
اين حيوان تنها ، سرگرم روزمرگي و گذران عمر خود بود و در وجودش از احساس قشنگ محبت و عشق هيچ نشاني نبود . عدم دلبستگي عاطفي و تعلق خاطر سبب به وجود آمدن حس پوچي و نياز شديد به شيفتگي قلبي بود و اين سبب رنج اين موجود گشته و سبب مي شد موش دم فرو بندد و نتواند با هيچ موجودي ارتباط برقرار نمايد .
(هل اتي علي الانسان حين من الدهر لم يكن شيئاً مذكورا)
از طرف ديگر درون آب چه مي گذشت ؟
درون اين آب يك چغز (قورباغه آبي) زندگي مي كرد كه در آن به تركتازي و جولان دادن مشغول بوده او جز نواي عشق و محبت و آواي مستي و لذت چيزي نمي دانست .
اما اين وجود آبي و معنوي با اين همه احساس لذت روحي و عشق ، گاهي از خود بي خود گشته و طغيان مي نمود و نداي انا الحق سر مي داد و در وجودش جز نور و انرژي و حركت چيزي نبود و مسايل منفي را نمي فهميد و دركي از سياهي و تباهي در او وجود نداشت  به همين جهت جز به عظمت خويش فكر نمي نمود.
اما ذات باري چنين وجودي را نيز هم چون وجود موش ، خلقتي كامل و به دور از نقص نمي دانست و اراده داشت كه وجودي بيافريند كه همراه با عشق ، عقل و اراده و خلاقيت نيز داشته باشد . وجودي كه همچون آينه معرف جلوه ذات حق باشد .
به قول ابن سينا در قصيده معروف و رقائيه:
هبطت اليك من محل ارفعي
 و رقاء ذات تغزز و تمنعي
روح از محل بالائي به سوي تو فرود آمده ، مانندآن مرغ و رقاء كه داراي عزت و شهامتست.
اين روح از ديدگان هر شخص ناپوشيده است (كسي حقيقت آن را نمي شناسند) با آن كه آشكار است ، و نقابي بر روي خود نينداخته است .
ادامه اين سرنوشت براي دو موجود در يك ضرورت تاريخي به وسيله مولانا در داستان «حكايت موش و چغز» بدين نحو ادامه مي يابد.
در اين فيلم نامه خواهيم ديدچگونه انسان دريك تركيب بديع و اسرار آميز به وجودمي آيد  وتا مسجود ملائك مي شود.

 پلانهای سینمایی مثنوی:
پلان اول :
                     از قضا موشي و چغزي باوفا    
                      بر لب جو گشته بودند آشنا
 آشنايي اين دو موجود در كنار آب و در ساحل رودخانه صورت مي گيرد ، يعني مكان اين ارتباط حد فاصل ماده و معنا ، و در برزخ جسم و دنياي معنويت مي‌باشد.
اين يك قضاي الهي است يعني در روند قدر الهي يك تغيير و يك درخشش ناگهاني در خلقت است به لسان ديگر وجود انسان خود يك بدعت است در روند عادي مخلوقات جهان مادي  حتي جهان هاي معنوي .
         من كه ملول گشتمي از نفس فرشتگان
         قال و مقال عالمي مي كشم از براي تو
در اين پلان وفاي چغز سبب آشنائي وي با موش مي شود .
  صحنه بر لب جوي ، نشان دهنده مكاني است كه  ماده و معنا تماس پيدا مي كنند .

پلان دوم :
هر دو تن مربوط ميقاتي شدند
هر صباحي جمع يكجا آمدند
 در اين پلان نشان ميدهد اين دو موجود پارادو كسيكال در يك محل ثابتي قرار ملاقات
هميشگي گذاشتند و دريك وقت معين نيز در آنجا به ملاقات يكديگر مي رفتند اين يعني
ايجاد مكان و زمان معين براي اين موجود . اين وجود در سياره اي با اين دو خصوصيت :
مكان معين براي زندگي و زمان معين طي اين عمر به زندگي ادامه ميدهد.
پس دو منبع عظيم مكان و زمان هديه است براي اين موجود دو گانه تا بتواند بار امانت الهي را كه وظيفه ايست بس خطير و مشكل بردوش گرفته و آنرا به سرانجام برساند .
آسمان بار امانت نتوانست كشيد                                                                                                                                                قرعه فال به نام من ديوانه زدند
اين ميقات يعني قرار ملاقات بين اين دو موجود كه هر كدام در يك نشئه خاص خود و با فركانس هاي متفاوتي قرار دارند در يك صبحگاه در گوشه­ئي انجام مي شود.
اين صبحگاهان در شروع خلقت جهان و طلوع خورشيد زندگي موجودات در اين فضاي عظيم كهكشان ها و سحابي ها نشان دهنده اين حقيقت است كه همه خلقت جهان يك زيربنائي است براي طلوع آفتاب معرفت و اراده و علم و عشق .
صبح است ساقيا قدحي پرشراب كن  
 دور فلك درنگ ندارد شتاب كن
قدحي از شراب عشق حضرت دوست در اين صبحگاه خلقت آماده گشته ، اين نوشيدن آشكار شدن گنج مخفي است
كنتُ كنزاً مخفيا و احببتُ ان اعرف
همراه با اين شراب بار امانت نيز بر دوش اين وجود خاكي نهاده مي شود . يعني همان شعر حافظ كه فوفاً اشاره شد :
 آسمان بار امانت نتوانست كشيد
 قرعه فال به نام من ديوانه زدند
در اين باره تا پايان اين سناريو مطالب ديگري هم خواهد آمد .

پلان سوم:
         نرد دل با همدگر مي  باختند 
         و از وساوس سينه مي پرداختند
در اين صحنه نشان مي دهد چگونه  اين اختلاط  و امتزاج  سبب مي شود ايندو موجود  با عنصري بنام عشق آشنا شوند ، ‌همانكه قبلاً هيچگاه براي هر يك از ايندو بطور ملموس  وعيني قابل درك و فهم نبود.
ولي در اينجا هر دو در يك قمار عاشقانه مشغول شده و درآن راه همه چيز خود را آماده از كف دادن شده و در نتيجه آنچه از قبل در سينه داشته و كليه وسوسه هاي درونشان پاك شده و به دنياي زيباي عشق روي مي آورند .
جلوه اي كرد رخت ديد ملك عشق نداشت 
عين  آتش شد ازين  و بر آدم زد
یا:
گر به اقليم عشق روي آري                                                                                                                                                   همه آفاق گلستان بيني
در مورداين پديده نو ظهورعشق دراين سناريومطالب بيشتري آمده كه بعدهاتوضيح ميشود.
اين نرد دل ميان اين دو موجود سبب بقا و رمز ادامه حيات او ست و نتيجه آن نيز باعث از ميان رفتن هر دو وسوسه در اين دو موجود است . وسوسه هاي كشش زندگي مادي در موش خاكي و وسوسه هاي بي­نيازي و خودمختاري در چغز آبي .
پس از خواص يكي شدن جسم مادي و جان معنوي ، يعني يك وحدت و تمركز در انسان ، صفاي درون و پاك شدن هر دو موجود پيامد آن خواهد بود  .
مرده بُدم زنده شدم گريه بُدم خنده شدم                                                                                                                        دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم


مولوی، ميزانسن و كارگردان




پيشگفتار:
با بررسي كتاب ارزشمند و عميق مثنوي معنوي ، خواننده پي مي برد كه جلال الدين محمد بلخي رومي ، بزرگ مرد عشق و عرفان ، يگانه دوران در امر معرفي راه هاي معرفت انسان به سوي دوست، از مسيرهاي مختلفي دعوت به سوي يار نموده و با هنرمندي هاي شگرف و منحصر به فرد خويش دست به معرفي همه آنچه كه آشنايي انسان را با جهان معنا و عشق ميسر مي سازد ،‌ يازيده . يكي از اين مسيرهاي شناخت خصوصاً براي درك دو دنياي ماده و معنا ، حس و عشق، استدلال و شيفتگي ، استفاده از جديدترين ابزار شناخته شده در قرن بيستم توسط انسان متمدن در معرفي انديشه ها و تفكرات خود يعني هنر هفتم ، سينما مي باشد .
البته مولانا به جاي استفاده از دوربين و نورپردازي و گرفتن فريم هاي تصويري ‌، همان قواعد سينما را در ميزانسن و گرفتن پلان ها و سكانس ها و نشان دادن ريزه كاري هاي هنري و عرفاني با زبان شعر نشان داده و با بهره گرفتن از اثرتصويري بديع و هوشمندانه از اين پيوستگي عجيب جسم و جان و نمايش اثرات و پيامدهاي اين پيوند خجسته ، يكي از مشكل ترين مسائل معرفت را معرفي نموده است.
در اين نوشته ضمن ارائه مختصري شرح پيرامون فنون جديد سينما و دكوپاژ و ميزانسن و غيره يكي از داستان هاي كتاب شريف مثنوي جهت آگاهي عموم خصوصاً‌ مستشرقين و مولوي شناسان شرح مي شود اميد كه قبول افتد .

مقدمه :
«ميزانسن در اصل به معناي شيوه اي است كه كارگردان براي صحنه بردن نمايش به كار مي گيرد . در مطالعات سينمايي ، اين واژه معمولاً به هر آنچه جلوي دوربين قرار مي گيرد ، اطلاق مي شود . در اين كتاب ميزانسن را مترادف جنبه هاي اصلي فيلم سازي ، كه در ضمن شامل مفهوم نمايشي آن هم هست ، به كار برده­ايم و در نتيجه ميزانسن در اين جا مترادف است با صحنه آرايي ، هر آنچه كه فيلم برداري مي شود كه معمولاً شامل بازيگر و اسباب صحنه است ؛‌ و تركيب نما كه در واقع ،‌ نحوه­ي آرايش و استقرار صحنه است .
ميزانسن در زبان فرانسوي به معناي به صحنه بردن است . اما اين واژه در عنوان­بندي برخي فيلم هاي فرانسوي ، مترادف كار كارگردان به كار گرفته مي شود ...»
( نقل از كتاب مباني سينما نوشته ويليام فيليپس ترجمه رحيم قاسمي ـ فصل اول ـ‌ نشر ساقي ) .
هر فيلم شامل تعدادي فريم يا كادر مي باشد كه چند كادر تشكيل يك پلان يا شات مي دهد كه در آن وحدت زمان و مكان وجود دارد ، چند پلان تشكيل يك سن يا صحنه مي دهد و هر چند صحنه يا سن تشكيل سكانس مي دهد كه يك واقعه مي باشد مركب از چند صحنه .
با توجه به توضيحات مختصر فوق ،‌ در اين نوشتار برآنيم كه نشان داده شود چگونه داستان هاي مثنوي جهت ارائه يك مطلب مهم معرفتي ـ اخلاقي ـ اجتماعي با بكارگيري سيستم تهيه فيلم با ارائه واحدهاي كوچكتر كلمات (به جاي كادر و فريم) در يك پلان يا شات و بالاخره با نمايش سن يا صحنه و سرانجام سكانس بندي يك داستان مفهوم مورد نظر را براي فهم هر چه بيشتر كارگرداني نموده و با بهترين شيوه ميزانسن القاء مطلب نموده است.
از قضاي روزگار همين هنرمندي جلال الدين بلخي رومي در مثنوي سبب شد اين كتاب در عداد مشهورترين و پرفروش­ترين كتاب طي دهه اول هزاره سوم قرار گيرد .
در سكانس­بندي هاي داستان نشان داده مي شود چگونه اشعار مثنوي در ريزترين و مهم­ترين مسائل ناشناخته زندگي انسان وارد شده و با بهترين نحو آن را به نمايش در آورده است.
در مواقع بسياري هم با يك فلاش بك و يا مونتاژ پارالل (موازي) وقايعي از تاريخ گذشته يا حوادث مختلف جهان طبيعت و باورهاي ديني انسان براي نشان دادن حقايق داستان نشان داده مي شود .
در اين نوشته يكي از داستان هاي مثنوي مختصر شرح مي شود. اين حكايت ارتباط جسم و روح را به نمايش درآورده است. در نتيجه آشنايي و فهم اين حكايت نتايج تركيب و اتصال جسم و جان، ماده و معنا، ظلمت و نور نشان داده مي شود.
همان اتصالي كه ثمره آن انسان كامل و عارف الي الله است نتيجه اين تركيب تجلي و ظهور انوار حضرت حق و پديدار شدن شعله عشق مي باشد.
جلوه اي كرد  رخش ديد ملك عشق نداشت 
 عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد-حافظ

تشابه عرفان با سینما


عرفان یافتن حقایق جهان است از پس حجاب های متعدد این جسم ویافتن کنه هستی است در لابه لای  جسم انسان به همان نحو هم سینما پی بردن به حقایق جهان است باشکستن همه سد های حواس پنج گانه وگذ شتن از عالم محسوس و رسیدن  به عالم خیال  ان طور که ابن عربی می گوید .البته به کمک عقل و اندیشه .پس عرفان وسینما یک زبان مشترک دارند و آ ن کشف المحجوب  می باشد .همان که حافظ می گوید:
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای  بی خبر ز لذ ت شرب مدام ما
یا مولوی گوید :
چون که وقت آید که جان گیرد جنین    
آفتابش آن زمان گردد  معین 

۲۸ دی ۱۳۸۸

مولانا جلال الدین،كاريكاتوريست بزرگ



بررسي كتاب ارزشمند مثنوي ، با همه عظمت ها و هنرهاي تصويري و بزرگي معرفتي و عمق معاني ، دربرگیرنده تصاوير هنري ديگري در زمينه نقاشي و حتي كاريكاتور با زبان شعر و كلمات نیز می باشد.
اگر تعريف كاريكاتور را بيان يك مطلب بااهميت اجتماعي ـ سياسي در يك تصوير بدانيم ، كتاب مثنوي با به تصوير كشيدن رخدادهاي زندگي انسان ها ، نمايشي از يك طنز اجتماعي ـ رواني ـ اعتقادي براي نسل هاي آينده به ارمغان مي گذارد .
در هر داستان ، يك صفحه از آن به صورت يك كاريكاتور به خوانندگان ارائه مي دهد كه در اثر اين شناخت ، خواننده معاني مختلف و متفاوت و گاهي بسيار عميق در مي يابد .
براي آشنايي، چند داستان به طور نمونه انتخاب شده كه در آن تصوير كاريكاتوري مورد نظر شرح و تبيين مي شود.بايد توجه داشت كه در اين نقاشي هاي با كلمات نكاتي بدين نحو مد نظر است :
1 ـ اين كاريكاتورها براي تمام قرون و اعصار مي باشد و نه براي زماني خاص .
2 ـ در اين نقاشي ها كه به صورت درسي براي همه انسان ها مي باشد هر دو جنبه منفي و مثبت مسائل نشان داده شده كه هم انسان ها از جنبه هاي منفي آن دوري گزينند و هم جنبه هاي مثبت آن را فرا گيرند .
3 ـ زمينه و زيرساخت همه اين حكايت ها جهت معرفت انسان است به خالق مهربان و نزديكي با او و يافتن همه عظمت ها و محبت هاي آن وجود كريم (از پوچي زندگي بدون خالق مهربان به سوي اميد و پويايي يك زندگي توحيدي) .
داستان اول ـ قدرت هاي پوشالي كه انسان را مست مي سازد در يكي از داستان ها ، حكايتي به شكل كاريكاتور از انسان هايي كه در يك لحظه مست قدرت پوشالي اين جهان مي شوند به تصوير مي كشد .
زمينه داستان شامل يك تكه زمين كه كمي هم گود مي باشد ، در آن در اثر عبور حيوانات مختلف و چهارپايان مقداري مايع بدبو و متعفن باقي مانده كه مثنوي آن را مايع دفع شده از بدن چهارپايان مي داند . روي اين مايع بدبو ، تكه اي از مدفوع خشك شده چهارپايان در حركت است .روي اين مدفوع خشك شده مگسي نشسته و با وزيدن باد در جهت هاي مختلف و حركت اين تكه مدفوع به هر طرف اظهار شعف و شادي و قدرت نموده و  خود را نوح مي داند كه بر كشتي سوار شده و دائماً ندا در مي دهد كه امروز اين من هستم كه چون نوح به هر طرف كشتي مي رانم و كسي را ياراي مقابله با من نيست . آيا بهتر از اين مي توان طالبان قدرت و تشنگان تسلط بر ديگران و شيفتگان مال و مقام را به طنز كشيد ؟
داستان دوم ـ‌ هشدار به انسان هايي كه با قياس، همه لحظات عمر را سپري نموده و از حقايق اين جهان باز مي مانند . در يكي ديگر از حكايت ها ، طوطي را به تصوير مي كشد كه در يك مغازه عطاري به سر مي برد ، از قضاي روزگار در اثر پريدن به نحو نامطلوب داخل اين مغازه ظرف روغني را پخش زمين مي سازد .صاحب مغازه از اين عمل عصباني شده و با زدن يك چوب بر سر اين پرنده سبب مي شود قسمتي از پرهاي او بريزند و سر او بدون پر شود . البته اين حركت صاحب مغازه و حادثه پيش آمده سبب ناراحتي طوطي شده و مدت ها او را به خاموشي وا مي دارد . اتفاقاً يك روز مردي كچل به مغازه مراجعه مي نمايد تا متاعي خريداري نمايد ، با ديدن اين مرد طوطي به يكباره نطقش باز شده و مي گويد : تو هم مگر روغن ريخته اي كه در اثر ضربه اي چنين بي­مو شده­اي . از اين قياس خلق را خنده مي گيرد و عاقلان مي گويند قياس اين طوطي چگونه او را به اشتباه در قضاوت واداشت .
كار نيكان را قياس از خود مگير
انسان ها از صبح تا شام همه قضاوت ها و انديشه هايشان بر اساس قياس به خود مي باشد .
دائماً مي گوييم آيا خداوند احد واحد از چه زماني بوده است ؟اين ذات باري در چه مكاني قرار دارد ؟
آيا اين خلقت آسمان و زمين براي او چه منافعي در بر دارد ؟و سرانجام بهره­برداري نهايي وي از اين اجرام آسماني و سياهچاله ها به چه صورت مي باشد؟
مولانا جلال الدين انسان را از كليه اين انديشه ها بر حذر داشته و مي گويد شما همان طوطي روغن ريخته كتك خورده و پرهاي سرتان ريخته ، هرگز خود را با انسان هاي انديشمندي كه در اثر تجربيات عمر و افكاري عميق و علمي ، ‌موهاي سرشان ريخته مقايسه نكنيد كه اين قياس انديشمندان بزرگ تاريخ را به تعجب وا مي دارد .



چرا مثنوي و چرا مولوي ؟


اغلب اين سؤال در ذهن جوانان ايراني مطرح مي شود كه چه ضرورتي دارد مثنوي را بخوانيم و مولوي را بشناسيم .
آنان كه با مثنوي آشنايي دارند خصوصاً كساني كه مدتي در اين كتاب تعمق كرده باشند به ويژه افرادي كه سال ها عمر خود را صرف شناخت نكات مجهول اين كتاب ارزشمند كرده باشند به خوبي آگاه­اند كه اين كتاب با داشتن ويژگي هاي چندي و اقبالي كه در طي دهه آخر قرن بيستم و دهه اول قرن 21 در كشورهاي مغرب زمين خصوصاً آمريكا از آن شد و جزو پر فروش­ترين كتابها مطرح گرديد، كتابي است در خور دقت و توجه و بايد كه نسل جوان در آن تحقق و تفحص نموده و بيشتر آن را و دستورالعمل هايش را در زندگي اجراء نمايد .
اما ويژگي هاي اين كتاب :
1 ـ مثنوي كتابي است به زبان فارسي امروز و شايد از پشتیبانان زبان شيرين و شعرگونه فارسي .
2 ـ اكثر جملات و كلمات مطرح شده در آن در زبان فارسي به صورت ضرب­المثل و لطيفه مطرح مي باشد .
3 ـ با استفاده از اندوخته هاي زبان فارسي مسائل مهم انسان­شناسي و روان­شناسي و علوم مختلف اجتماعي و فلسفي و معرفتي را با ساده­ترين شكل مطرح مي نمايد .
4 ـ در مجالس درس مولانا محمد جلال الدين برخلاف دانشمندان و انديشمندان قرني كه مولوي مي زيست ، از همه گروهها و طبقه هاي اجتماعی حاضر مي شدند و درس ها و مباحث مختلف معرفتي و محققانه اين انديشمند به صورتي ساده  با بياني شيوا در قالب داستان هاي قابل فهم بيان مي شد كه در عين سادگي، فضلاء و دانشمندان مجلس نيز از آن نمونه ها ،بهره كافي برده و برداشت هاي علمي خود را انجام مي دادند .
5 ـ در آغاز قرن بيستم و با پيروزي انديشه ماترياليستي، مدت 70 سال ذهن جوانان و طالبين حقيقت از طرح جهان بدون معنويت و رد كردن انديشه خداپرستان پر شده بود و در آن دوران كسي را ياراي مطرح نمودن جهان به صورت ماده و معنا يا صورت و سيرت نبود ، ولي پس از فروپاشي و محو ديدگاه هاي ماترياليستي ، به يكباره انديشه انسان بسان مركز جهان هستي و ديدگاه هاي هولوگرافيك به انسان ترقي شاياني نمود و مردم دنيا خصوصاً مغرب زمين متوجه شدند كه مولوي در هفت قرن قبل از اين زمان چنين سروده :‌
در سه گز قالب كه دادش وانمود
انجه در الواح و در ارواح بود
ياد دادش لوح محفوظ وجود
تا بدانست آنچه در الواح بود
اين بيت با اشاره به جهان هولوگرافيك يك ديد انسان جانشين خداوند در كل جهان هستي مي باشد . مولوي در قالب اشعار و حكايت ها و مطالب بسيار ساده، عميق­ترين مسائل توحيدي و معرفتي را براي فهم عموم بيان نموده است .
6 ـ مثنوي كتابي است كه برخلاف شعرا و انديشمندان زمان خود همه ديدگاه هاي جهان شناسي و معرفتي را بر پايه استدلال و با بهره بردن از انديشه هاي علمي و فلسفي معمول و حتي بر پايه فلسفه هاي امروز بنا نهاده .
7 ـ در تمام زمينه هاي اعتقادي مسلمانان جهان خصوصاً در بيان معاد ـ نبوت و ديگر انديشه هاي زيربنا، فلسفه اسلامي به نحو مطلوب سخن گفته و هر كدام را به بهترين نحو شرح داده است .
8 ـ پس از فروپاشي ، مردم دنيا خصوصاً مغرب زمين با توجه به انديشه هاي معرفتي در هند و غيره توجه خاصي به عرفان و شناخت انسان جانشين خداوند نمودند ، اما در اين زمينه شايد بدون اغراق مي توان گفت بهترين و غني­ترين كتاب درباره عرفان نظري و معرفت شناسي اسلامي كه بر پايه توحيد مي باشد ، كتاب مثنوي است .
9 ـ در زمينه ترقي و پيشرفت جوامع انساني مولوي عقيده دارد شروع هر پيشرفتي در   زمينه هاي علمي و مدني و تمدن ، به كمك تعليمات انبياء الهي مي باشد ولي پس از حصول اين پيشرفت ، براي ترقي و تعالي نهایي جوامع ،حتماً بايد انديشه هاي معرفتي و عرفاني كه بسان مغز مي باشند مطرح و مورد توجه قرار گيرد تا انسان ها بتوانند آن تعالي نهائي را انجام دهند .
مولوي خود معتقد است آنچه مطرح  نموده به صورت مغز و عصاره و متن همه انديشه هاي ديني است در حالي كه آنچه معمولاً مطرح مي شود آنها همه پوست مي باشد .
ما ز قرآن مغز را برداشتيم  
پوست را بهر خران بگذاشتيم
پس از طرح اين مطلب در يكي ديگر از حكايت ها مسأله بهره بردن از شريعت انبياء را تنها قسمتي از تكامل دانسته و بقيه را موكول به دانستن معرفت ديني مي داند .
هفت اختر هر جنين را مدتي
مي كند هر يك به نوبت خدمتي
چونكه وقت آيد كه جان گيرد جنين
به جز آفتابش آن زمان گردد معين
از دگر انجم بجز نقشي نيافت
اين جنين تا آفتابش بر نتافت
10 ـ در تمام زمينه هاي گرفتاري بشر امروز و در موارد مختلف ، قدرت طلبي ، ريا و تزوير ، تحميق و انحراف انديشه ها و بالاخره بهره­كشي از منابع انساني ، با طرح داستان هاي بسيار ساده مطالب را براي ما انسان ها شرح داده است .
11 ـ راه نجات بشر امروز و رها شدن از دست گرفتاري ها را در يك چيز مي داند و آنهم رهايي از نفس درون است .
اي شهان كشتيم ما خصم برون
ماند خصمي زو بتر در اندرون
12 ـ در جامعه امروز و با وجود انسان چهل تكه (به قول استاد دكتر داريوش شايگان در كتابي به همين نام) مولوي راه هاي رسيدن به وحدت و محبت و عشق را بيان نموده و به ما تعليم  مي دهد كه چگونه به دنياي عشق رو آريم تا همه آفاق، گلستان بينيم .
‌13 ـ به منظور جلوگيري از خصومت هاي قومي و اختلاف در عقايد متفاوت ديني ، مولوي همه ما را دعوت به صلح و آشتي و محبت و عشق مي نمايد .
در حكايت موسي و شبان آنجا كه موسي (ع) ، شبان را به علت اشتباهات كلامي مورد سرزنش قرار ميدهد ، مولوي از زبان خداوند مي گويد :
تو ز سرمستان قلاوزي مجوي
جامه چاكان را چه فرمائي رفو




۱۴ دی ۱۳۸۸

درسهاي مثنوي:دروس 10،11،12



درس دهم) شكست انسان در بينش علمي سبب مي شود ما براي آن دريافت خود از جهان سعي نماييم حتماً بينش سيستماتيك را جانشين نماييم و اين دريافت جديد با يك نگاه توحيدي به جهان هستي همراه بوده و به اين دنيا به چشم يك واحد متصل بهم نگاه كرده و همچون علم جديد محيط زيست كل هستي را يكي بدانيم.

شه چو عجز آن طبيبـان را بديد
پا برهنه جـانب مسجد دويد
رفت  مسجد سوي محراب شـد
سجده گاه از اشك شه پر آب شد
چون به خويـش آمد ز غرقاب فنا
خوش زبان بگشاد  در مدح و ثنـاء
چون بر آورد از ميان جان خروش
اندر آمد بحر بخشـا يش بجوش


درس يازدهم) هر نعمت و بخششي از جانب (باريتعالي) با وسايل و امكانات ميسر مي شود و هر وقت خداوند اراده نمايد خير و لطفي در حق بشر بشود امكانات مادي و اسباب علمي فراهم مي شود پيدايش مردان و زنان نابغه و انديشمند در تاريخ يكي از الطاف بزرگ خداوند است. پس بايد بدانيم هر فكر و انديشه جديد بدنبال احتياج و ضرورت جديد ايجاد مي شود.



در ميـان گريه خوابـش در ربود
ديد در خواب او، كه پيـري رو نمود
گفت: اي شه مژده حاجاتت رواست
گر غريبي آيدت فـردا ز ماست
چون كه آيد او، حكيمي حاذق است
صادقش دان كاو امين و صادق است
در علاجش سحر مطلق را ببيـن
در مزاجش قدرت حق را ببين

درس دوازدهم) در اين درس آموزش ها و تعاليم بسياري در زمينه آرزوهاي سالكين و مشتاقان براي وصول به هدف و دستيابي به بزرگان طريقت بيان مي شود كه از آن ميان راهنمائي هاي مختلف و متعددي بيان مي دارد كه هر كدام مراحل مهم و با ارزشي هستند از اين قرار:

بود اندر منظـره شه منتظر
تا ببيـند آن چه بنمودند سرّ
ديد شخصي فاضـلي پر مايه اي
آفتابي در ميـان سـايه اي
مي رسيد از دور مانند هـلال
نيست بود و هست بر شكل خيال
نيست وش باشد خيال اندر روان
تو جهاني بر خيـالي بين روان
بر خيـالي صلحشان و جنگشان
وز خيـالي فخرشان و ننگشان
آن خيالاتي كه دام اولياست
عكس مه رويان بستان خداست
آن خيالي كه شه اندر خواب ديد
در رخ مهمـان همي آمد پديد
شه به جاي حاجبان پا پيش رفت
پيش آن مهمان غيب خويش رفت



شرح دروس 10 و 11 و 12
اواخر قرن نوزدهم ، انديشه هاي ماترياليستي در مجامع فكر و انديشه جهان رونق چشمگيري يافت و نمرات آن نيز توسعه روزافزون طرد انديشه خداي گونه شدن انسان و قبول انوار حق و انسان طي چند دهه از قرن بيستم بود و جوامع پذيرفته بودند كه ما و فقط ما در جهان هستي با علم و انديشه و تكنيك جديد مي توانيم صاحبان قدرت باشيم و هيچ نيرويي جز نيروهاي طبيعت جلودار ما نيست كه آنهم به كمك ساخت ادوات و ابزار علمي قابل حل مي باشد .
در يكي دو دهه اواخر قرن بيستم كم كم انديشه هاي جستجو اسرار وجود و منبع قدرت جهان هستي ، در ميان جوامع رونق يافت بطوري كه يكي از كارگردانان بزرگ در سرزمين انديشه هاي ماترياليستي ، فيلمي ساخت به نام سكوت (اثر سرگئي باندر چوك) كه در اين فيلم سؤالات بيشماري پيرامون آينده بشر و جهان معنوي (غيرمادي) حاكم بر زندگي انسان ها مطرح شده بود .
فيلم ديگري در مغرب زمين به نام يك اوديسه فضايي (راز كيهان اثر استانلي كوبريك) ساخته شد كه با ديد ديگري تسلط ابزار ساخت انسان بروي و طرح سؤالات بيشماري در زمينه شناخت حقيقت وجود انسان را بيان نموده و اقرار نموده بود كه ما در مقابل سؤالات و مسائل بيشمار حيات همچون كودكي ناتوان بيش نيستيم . كتاب ها و مقالات بسياري نيز در زمينه معنويت حاكم بر زندگي و روابط روحي و الهي انسان ها به رشته تحرير درآمد كه اتفاقاً هر كدام با ترجمه هاي مختلف و تيتراژ بالا در كشورهاي متعدد جهان به چاپ رسيد .
انديشمند بزرگ مسلمان استاد دكتر سيد حسين نصر درباره اين بازگشت از علم زدگي به باورهاي عرفاني و قبول انوار الهي جهت رشد و تعالي انسان در كتاب دين و نظم طبيعت فصل هشتم ص 349 ، دين و قداست بخشي دوباره به طبيعت چنين مي گويد :
«حسن گيتي از جمال حق بود
هستي عالم از او صادر شود»
كنه اين سر را كند ايمان عيان
در پيام لب دين افشا شود
بايد اين حجاب را دور افكند ، حجاب غفلت و نسيان .بايد يك بار ديگر فرايادداشت كه ما كه بوديم ، كه هستيم و كه خواهيم بود .و اين عالم طبيعت چيست ؛ مكمل ، مصاحب ما ، مسكن ، چون ما ثمره امر «كُن» كماكان آن نور سپيده دمان را در خود دارد با نور سپيده دمان آفرينش . و كماكان گواه بر آن حكمت برتر ، مسكن حضور مرتبه الوهي است . بايد آن را در واقعيت قدسي اش ارج نهاد و نبايد بااين خشونت سيري ناپذير پاره پاره اش ساخت . خشونتي كه طومار حيات ما در اين دنيا بر روي زمين را ، درهم خواهد پيچيد ، اين زمين كه خداوند آن را به عنوان موطن ما كه خود بخشي از آنيم ،‌ مقدر فرموده است . براي ارج نهادن طبيعت اول از همه بايد مبدأ همه موجودات را به ياد آورد و حقيقتي را كه اينك نهان است در درون خويش جستجو كرد .بنابراين بايد حجاب را كنار افكند و فراياد داشت كه ما كه هستيم و طبيعت چيست؛ طبيعت كه آن روز نهائي كلام آخر را خواهد گفت . بايد فراياد داشت و فراموش نكرد ، مبادا كه فرصت يادآوري را از دست بدهيم و با تخريب طبيعت ، نابودي مان شتاب گيرد .
اين سخنان و نوشته جاتي اين چنين مبين اين حقيقت است كه بشر اقرار به اشتباهات خود طي چند قرن گذشته ، دوران شكوفايي علم و تكنيك و بسط دانش توليد وسايل و امكانات فني صنعتي پزشكي و غيره ، نموده است و اينك مي خواهد با بازگشت به خويش حقايق جهان هستي را با عينك ديگري ببيند همان عينكي كه مولوي در دفتر سوم مثنوي در مقدمه چنين درباره اش نظر مي دهد .
اي ضياء الحق حسام الدين بيار                               
اين سوم دفتر كه سنت شد سه بار
بركشا گنجينه اسرار را
در سوم دفتر بهل اعذار را
قوتت از قوت حق مي ز هد
نه از عروقي كز حرارت مي جهد
اين چراغ شمس كو روشن بود
نه از فتيل و پنبه و روغن بود
سقف گردون كو چنين دائم بود
نه از طناب و استني قايم بود
قوت جبرئيل از مطبخ نبود  
بود از ديدار خلاق ودود
همچنان اين قوت ابدال حق
هم ز حق دان نه از طعام و از طبق
جسمشان را هم ز نور اسرشته اند
تا ز روح و از ملك بگذشته اند
اين كتاب مثنوي معنوي در هزاره سوم در مركز بزرگترين توليدات صنعتي ، نظامي ، فضايي و غيره چنان طرفدار پيدا نموده كه چند سال قبل در حدود بيست ميليون نسخه ترجمه آن در امريكا به فروش رسيد و اين نشان مي دهد انسان ها چگونه بازگشت به خويش پيدا نموده و اين نوشته سرتا پا معرفت و عرفان حضرت حق با بيان كليه جنبه هاي الهي و ماورائي موجود در آن ، چگونه همه را شيفته خود ساخته .
پس اين مسئله كه شاه پابرهنه جانب مسجد دويد مقصود انداختن همه امكانات و وابستگي هاي زندگي و به سوي معنويت رفتن است حال اين معنويت اگر در كتاب مثنوي باشد يا در اشعار حافظ و سعدي و يا عرفان بودائي و هند و غيره و حتي در عرفان سرخ­پوستان آمريكايي .
البته با اميدواري كه جلال الدين به مردم اين عصر مي دهد ، اميد است كه خداوند توبه انسان ها را پذيرفته و با تغيير شرايط انديشه و فكر انسانها و ايجاد باورهاي جديد در ايشان، طرحي نو را ايجاد نمايد :
بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم
فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو دراندازيم
اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
من و ساقي بهم سازيم و بنيادش براندازيم
زماني كه انسان عميقاً پشيمان مي شود و به اصل خويش بازگشت مي نمايد (توبه مي كند) در اين حال خداوند مردان و زنان بزرگ و انديشمند با ايده آل هاي سازنده و ثمربخش عنايت مي فرمايد كه آنان انسان ها را راهنمايي و هدايت نموده و مسير درست زندگي كردن در اين كره يا در كرات ديگر را به او مي آموزند .
در درس دوازدهم مولوي مي فرمايد :
بود اندر منظره شد منتظر
تا ببيند آن چه بنمودند سِرّّ
ديد شخصي فاضلي پرمايه اي
آفتابي در ميان سايه اي
مي رسيد از دور مانند هلال
نيست بود و هست بر شكل خيال
ان خيالي كه شه اندر خواب ديد
در رخ مهمان همي آمد پديد
در اينجا بحثي به نام خيال بايد مطرح شود كه جهت اين توضيح از گفتار ابن عربي در اين باره استفاده مي شود :
الف : كتاب عوالم خيال نوشته استاد دكتر ويليام چيتيك محقق ارجمند آثار ابن عربي ترجمه جناب آقاي قاسم كاكايي انتشارات هرمس چاپ اول سال 1384 از صفحه 113 عنوان:‌ خيال
«چنان كه قبلاً ذكر شد، براي خيال مي توان سه مرتبه لحاظ كرد:
«اول: خود عالم هستي»
«دوم: عالمي واسطه در دل عالم متغير»
«ويژگي بارز خيال، تضاد ذاتي آن است. خيال را در هر مرتبه كه لحاظ كنيم، يك برزخ است كه بين دو حقيقت يا دو عالم ديگر قرار دارد و لازم است كه آن را با در نظر گرفتن اين دو، تعريف كنيم.لذا در توصيف يك صورت خيالي، هم تجربه ذهني را بايد در نظر گرفت، هم واقعيت عيني» را.ما آن صورت را هم حقيقي تلقي مي كنيم، و هم غير حقيقي، چرا كه به يك معنا، امرخاصي شهود شده است و به معناي ديگر،‌ چنين نيست.تضاد خيال، در مرتبه كل عالم، مربوط به هر آن چيزي مي شود كه غير خداست. چرا كه جهان -يا آنچه «هستي» مي ناميم- بين وجود مطلق و عدم مطلق قرار دارد.اگر خدا را «هست» بدانيم، همين امر را، به همين معني نمي توانيم درباره عالم، قائل شويم.در نتيجه، بايد آن را «عدم» به حساب آوريم. ولي با اينحال، مي دانيم كه عالم از جنبه خاصي، داراي هستي است، وگرنه نمي توانستيم درباره آن سخني بگوييم. در نتيجه، عالم نه موجود است، نه معدوم، يا هم موجود است، و هم معدوم. به علاوه مي دانيم كه عالم درهمان حال كه غير خدا است از يك وجه، مبين خداست، چرا كه آيات خدا در آن جلوه گرند. به عبارت ديگر، عالم به يك معني، ظهور و تجلي خداست. بنابراين، شيخ آنجا كه عالم را «خيال» مي نامد، نظرش به منزلت متضاد هر آن چيزي است كه غير خداست، و نيزاين واقعيت را در نظر دارد كه عالم خدا را نشان مي دهد، درست همان طور كه تصويرآيينه حقيقت شخصي را نشان مي دهد كه به آيينه مي نگرد.خيال در معنايي دوم، عالمي است كه بين دو عالم اصلي كه خدا خلق كرده، يعني بين عالم روحاني و عالم جسماني، قرار دارد.»
با توجه به مسائل مطرح در اين صفحات ياد شده مي توان نتيجه گرفت كه :‌
آن خيالاتي كه شه در خواب ديد
در رخ مهمان همي آمد پديد