پيشگفتار:
با بررسي كتاب ارزشمند و عميق مثنوي معنوي ، خواننده پي مي برد كه جلال الدين محمد بلخي رومي ، بزرگ مرد عشق و عرفان ، يگانه دوران در امر معرفي راه هاي معرفت انسان به سوي دوست، از مسيرهاي مختلفي دعوت به سوي يار نموده و با هنرمندي هاي شگرف و منحصر به فرد خويش دست به معرفي همه آنچه كه آشنايي انسان را با جهان معنا و عشق ميسر مي سازد ، يازيده . يكي از اين مسيرهاي شناخت خصوصاً براي درك دو دنياي ماده و معنا ، حس و عشق، استدلال و شيفتگي ، استفاده از جديدترين ابزار شناخته شده در قرن بيستم توسط انسان متمدن در معرفي انديشه ها و تفكرات خود يعني هنر هفتم ، سينما مي باشد .
البته مولانا به جاي استفاده از دوربين و نورپردازي و گرفتن فريم هاي تصويري ، همان قواعد سينما را در ميزانسن و گرفتن پلان ها و سكانس ها و نشان دادن ريزه كاري هاي هنري و عرفاني با زبان شعر نشان داده و با بهره گرفتن از اثرتصويري بديع و هوشمندانه از اين پيوستگي عجيب جسم و جان و نمايش اثرات و پيامدهاي اين پيوند خجسته ، يكي از مشكل ترين مسائل معرفت را معرفي نموده است.
در اين نوشته ضمن ارائه مختصري شرح پيرامون فنون جديد سينما و دكوپاژ و ميزانسن و غيره يكي از داستان هاي كتاب شريف مثنوي جهت آگاهي عموم خصوصاً مستشرقين و مولوي شناسان شرح مي شود اميد كه قبول افتد .
مقدمه :
«ميزانسن در اصل به معناي شيوه اي است كه كارگردان براي صحنه بردن نمايش به كار مي گيرد . در مطالعات سينمايي ، اين واژه معمولاً به هر آنچه جلوي دوربين قرار مي گيرد ، اطلاق مي شود . در اين كتاب ميزانسن را مترادف جنبه هاي اصلي فيلم سازي ، كه در ضمن شامل مفهوم نمايشي آن هم هست ، به كار بردهايم و در نتيجه ميزانسن در اين جا مترادف است با صحنه آرايي ، هر آنچه كه فيلم برداري مي شود كه معمولاً شامل بازيگر و اسباب صحنه است ؛ و تركيب نما كه در واقع ، نحوهي آرايش و استقرار صحنه است .
ميزانسن در زبان فرانسوي به معناي به صحنه بردن است . اما اين واژه در عنوانبندي برخي فيلم هاي فرانسوي ، مترادف كار كارگردان به كار گرفته مي شود ...»
( نقل از كتاب مباني سينما نوشته ويليام فيليپس ترجمه رحيم قاسمي ـ فصل اول ـ نشر ساقي ) .
هر فيلم شامل تعدادي فريم يا كادر مي باشد كه چند كادر تشكيل يك پلان يا شات مي دهد كه در آن وحدت زمان و مكان وجود دارد ، چند پلان تشكيل يك سن يا صحنه مي دهد و هر چند صحنه يا سن تشكيل سكانس مي دهد كه يك واقعه مي باشد مركب از چند صحنه .
با توجه به توضيحات مختصر فوق ، در اين نوشتار برآنيم كه نشان داده شود چگونه داستان هاي مثنوي جهت ارائه يك مطلب مهم معرفتي ـ اخلاقي ـ اجتماعي با بكارگيري سيستم تهيه فيلم با ارائه واحدهاي كوچكتر كلمات (به جاي كادر و فريم) در يك پلان يا شات و بالاخره با نمايش سن يا صحنه و سرانجام سكانس بندي يك داستان مفهوم مورد نظر را براي فهم هر چه بيشتر كارگرداني نموده و با بهترين شيوه ميزانسن القاء مطلب نموده است.
از قضاي روزگار همين هنرمندي جلال الدين بلخي رومي در مثنوي سبب شد اين كتاب در عداد مشهورترين و پرفروشترين كتاب طي دهه اول هزاره سوم قرار گيرد .
در سكانسبندي هاي داستان نشان داده مي شود چگونه اشعار مثنوي در ريزترين و مهمترين مسائل ناشناخته زندگي انسان وارد شده و با بهترين نحو آن را به نمايش در آورده است.
در مواقع بسياري هم با يك فلاش بك و يا مونتاژ پارالل (موازي) وقايعي از تاريخ گذشته يا حوادث مختلف جهان طبيعت و باورهاي ديني انسان براي نشان دادن حقايق داستان نشان داده مي شود .
در اين نوشته يكي از داستان هاي مثنوي مختصر شرح مي شود. اين حكايت ارتباط جسم و روح را به نمايش درآورده است. در نتيجه آشنايي و فهم اين حكايت نتايج تركيب و اتصال جسم و جان، ماده و معنا، ظلمت و نور نشان داده مي شود.
همان اتصالي كه ثمره آن انسان كامل و عارف الي الله است نتيجه اين تركيب تجلي و ظهور انوار حضرت حق و پديدار شدن شعله عشق مي باشد.
جلوه اي كرد رخش ديد ملك عشق نداشت
عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد-حافظ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر