۱ بهمن ۱۳۸۸

پلانهای سینمایی مثنوی:پلان اول تا سوم


مثنوي فيلمنامه اي از سناريست، ميزانسن وكارگردان بزرگ جلال الدين مولوي بلخي (رومي)
Location در يك مرغزار زيبا و در كنار رودخانه اي خروشان و پرآب ، در حالي كه اين ساحل زيبا با انواع گل ها و ميوه هاي گوناگون ، و صداي خوش پرندگان و بوي عطر گل هاي وحشي ، فضائي بس زيبا و دلپذير به وجود آورده بود ، يك موش زندگي مي كرد .
اين حيوان تنها ، سرگرم روزمرگي و گذران عمر خود بود و در وجودش از احساس قشنگ محبت و عشق هيچ نشاني نبود . عدم دلبستگي عاطفي و تعلق خاطر سبب به وجود آمدن حس پوچي و نياز شديد به شيفتگي قلبي بود و اين سبب رنج اين موجود گشته و سبب مي شد موش دم فرو بندد و نتواند با هيچ موجودي ارتباط برقرار نمايد .
(هل اتي علي الانسان حين من الدهر لم يكن شيئاً مذكورا)
از طرف ديگر درون آب چه مي گذشت ؟
درون اين آب يك چغز (قورباغه آبي) زندگي مي كرد كه در آن به تركتازي و جولان دادن مشغول بوده او جز نواي عشق و محبت و آواي مستي و لذت چيزي نمي دانست .
اما اين وجود آبي و معنوي با اين همه احساس لذت روحي و عشق ، گاهي از خود بي خود گشته و طغيان مي نمود و نداي انا الحق سر مي داد و در وجودش جز نور و انرژي و حركت چيزي نبود و مسايل منفي را نمي فهميد و دركي از سياهي و تباهي در او وجود نداشت  به همين جهت جز به عظمت خويش فكر نمي نمود.
اما ذات باري چنين وجودي را نيز هم چون وجود موش ، خلقتي كامل و به دور از نقص نمي دانست و اراده داشت كه وجودي بيافريند كه همراه با عشق ، عقل و اراده و خلاقيت نيز داشته باشد . وجودي كه همچون آينه معرف جلوه ذات حق باشد .
به قول ابن سينا در قصيده معروف و رقائيه:
هبطت اليك من محل ارفعي
 و رقاء ذات تغزز و تمنعي
روح از محل بالائي به سوي تو فرود آمده ، مانندآن مرغ و رقاء كه داراي عزت و شهامتست.
اين روح از ديدگان هر شخص ناپوشيده است (كسي حقيقت آن را نمي شناسند) با آن كه آشكار است ، و نقابي بر روي خود نينداخته است .
ادامه اين سرنوشت براي دو موجود در يك ضرورت تاريخي به وسيله مولانا در داستان «حكايت موش و چغز» بدين نحو ادامه مي يابد.
در اين فيلم نامه خواهيم ديدچگونه انسان دريك تركيب بديع و اسرار آميز به وجودمي آيد  وتا مسجود ملائك مي شود.

 پلانهای سینمایی مثنوی:
پلان اول :
                     از قضا موشي و چغزي باوفا    
                      بر لب جو گشته بودند آشنا
 آشنايي اين دو موجود در كنار آب و در ساحل رودخانه صورت مي گيرد ، يعني مكان اين ارتباط حد فاصل ماده و معنا ، و در برزخ جسم و دنياي معنويت مي‌باشد.
اين يك قضاي الهي است يعني در روند قدر الهي يك تغيير و يك درخشش ناگهاني در خلقت است به لسان ديگر وجود انسان خود يك بدعت است در روند عادي مخلوقات جهان مادي  حتي جهان هاي معنوي .
         من كه ملول گشتمي از نفس فرشتگان
         قال و مقال عالمي مي كشم از براي تو
در اين پلان وفاي چغز سبب آشنائي وي با موش مي شود .
  صحنه بر لب جوي ، نشان دهنده مكاني است كه  ماده و معنا تماس پيدا مي كنند .

پلان دوم :
هر دو تن مربوط ميقاتي شدند
هر صباحي جمع يكجا آمدند
 در اين پلان نشان ميدهد اين دو موجود پارادو كسيكال در يك محل ثابتي قرار ملاقات
هميشگي گذاشتند و دريك وقت معين نيز در آنجا به ملاقات يكديگر مي رفتند اين يعني
ايجاد مكان و زمان معين براي اين موجود . اين وجود در سياره اي با اين دو خصوصيت :
مكان معين براي زندگي و زمان معين طي اين عمر به زندگي ادامه ميدهد.
پس دو منبع عظيم مكان و زمان هديه است براي اين موجود دو گانه تا بتواند بار امانت الهي را كه وظيفه ايست بس خطير و مشكل بردوش گرفته و آنرا به سرانجام برساند .
آسمان بار امانت نتوانست كشيد                                                                                                                                                قرعه فال به نام من ديوانه زدند
اين ميقات يعني قرار ملاقات بين اين دو موجود كه هر كدام در يك نشئه خاص خود و با فركانس هاي متفاوتي قرار دارند در يك صبحگاه در گوشه­ئي انجام مي شود.
اين صبحگاهان در شروع خلقت جهان و طلوع خورشيد زندگي موجودات در اين فضاي عظيم كهكشان ها و سحابي ها نشان دهنده اين حقيقت است كه همه خلقت جهان يك زيربنائي است براي طلوع آفتاب معرفت و اراده و علم و عشق .
صبح است ساقيا قدحي پرشراب كن  
 دور فلك درنگ ندارد شتاب كن
قدحي از شراب عشق حضرت دوست در اين صبحگاه خلقت آماده گشته ، اين نوشيدن آشكار شدن گنج مخفي است
كنتُ كنزاً مخفيا و احببتُ ان اعرف
همراه با اين شراب بار امانت نيز بر دوش اين وجود خاكي نهاده مي شود . يعني همان شعر حافظ كه فوفاً اشاره شد :
 آسمان بار امانت نتوانست كشيد
 قرعه فال به نام من ديوانه زدند
در اين باره تا پايان اين سناريو مطالب ديگري هم خواهد آمد .

پلان سوم:
         نرد دل با همدگر مي  باختند 
         و از وساوس سينه مي پرداختند
در اين صحنه نشان مي دهد چگونه  اين اختلاط  و امتزاج  سبب مي شود ايندو موجود  با عنصري بنام عشق آشنا شوند ، ‌همانكه قبلاً هيچگاه براي هر يك از ايندو بطور ملموس  وعيني قابل درك و فهم نبود.
ولي در اينجا هر دو در يك قمار عاشقانه مشغول شده و درآن راه همه چيز خود را آماده از كف دادن شده و در نتيجه آنچه از قبل در سينه داشته و كليه وسوسه هاي درونشان پاك شده و به دنياي زيباي عشق روي مي آورند .
جلوه اي كرد رخت ديد ملك عشق نداشت 
عين  آتش شد ازين  و بر آدم زد
یا:
گر به اقليم عشق روي آري                                                                                                                                                   همه آفاق گلستان بيني
در مورداين پديده نو ظهورعشق دراين سناريومطالب بيشتري آمده كه بعدهاتوضيح ميشود.
اين نرد دل ميان اين دو موجود سبب بقا و رمز ادامه حيات او ست و نتيجه آن نيز باعث از ميان رفتن هر دو وسوسه در اين دو موجود است . وسوسه هاي كشش زندگي مادي در موش خاكي و وسوسه هاي بي­نيازي و خودمختاري در چغز آبي .
پس از خواص يكي شدن جسم مادي و جان معنوي ، يعني يك وحدت و تمركز در انسان ، صفاي درون و پاك شدن هر دو موجود پيامد آن خواهد بود  .
مرده بُدم زنده شدم گريه بُدم خنده شدم                                                                                                                        دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم


مولوی، ميزانسن و كارگردان




پيشگفتار:
با بررسي كتاب ارزشمند و عميق مثنوي معنوي ، خواننده پي مي برد كه جلال الدين محمد بلخي رومي ، بزرگ مرد عشق و عرفان ، يگانه دوران در امر معرفي راه هاي معرفت انسان به سوي دوست، از مسيرهاي مختلفي دعوت به سوي يار نموده و با هنرمندي هاي شگرف و منحصر به فرد خويش دست به معرفي همه آنچه كه آشنايي انسان را با جهان معنا و عشق ميسر مي سازد ،‌ يازيده . يكي از اين مسيرهاي شناخت خصوصاً براي درك دو دنياي ماده و معنا ، حس و عشق، استدلال و شيفتگي ، استفاده از جديدترين ابزار شناخته شده در قرن بيستم توسط انسان متمدن در معرفي انديشه ها و تفكرات خود يعني هنر هفتم ، سينما مي باشد .
البته مولانا به جاي استفاده از دوربين و نورپردازي و گرفتن فريم هاي تصويري ‌، همان قواعد سينما را در ميزانسن و گرفتن پلان ها و سكانس ها و نشان دادن ريزه كاري هاي هنري و عرفاني با زبان شعر نشان داده و با بهره گرفتن از اثرتصويري بديع و هوشمندانه از اين پيوستگي عجيب جسم و جان و نمايش اثرات و پيامدهاي اين پيوند خجسته ، يكي از مشكل ترين مسائل معرفت را معرفي نموده است.
در اين نوشته ضمن ارائه مختصري شرح پيرامون فنون جديد سينما و دكوپاژ و ميزانسن و غيره يكي از داستان هاي كتاب شريف مثنوي جهت آگاهي عموم خصوصاً‌ مستشرقين و مولوي شناسان شرح مي شود اميد كه قبول افتد .

مقدمه :
«ميزانسن در اصل به معناي شيوه اي است كه كارگردان براي صحنه بردن نمايش به كار مي گيرد . در مطالعات سينمايي ، اين واژه معمولاً به هر آنچه جلوي دوربين قرار مي گيرد ، اطلاق مي شود . در اين كتاب ميزانسن را مترادف جنبه هاي اصلي فيلم سازي ، كه در ضمن شامل مفهوم نمايشي آن هم هست ، به كار برده­ايم و در نتيجه ميزانسن در اين جا مترادف است با صحنه آرايي ، هر آنچه كه فيلم برداري مي شود كه معمولاً شامل بازيگر و اسباب صحنه است ؛‌ و تركيب نما كه در واقع ،‌ نحوه­ي آرايش و استقرار صحنه است .
ميزانسن در زبان فرانسوي به معناي به صحنه بردن است . اما اين واژه در عنوان­بندي برخي فيلم هاي فرانسوي ، مترادف كار كارگردان به كار گرفته مي شود ...»
( نقل از كتاب مباني سينما نوشته ويليام فيليپس ترجمه رحيم قاسمي ـ فصل اول ـ‌ نشر ساقي ) .
هر فيلم شامل تعدادي فريم يا كادر مي باشد كه چند كادر تشكيل يك پلان يا شات مي دهد كه در آن وحدت زمان و مكان وجود دارد ، چند پلان تشكيل يك سن يا صحنه مي دهد و هر چند صحنه يا سن تشكيل سكانس مي دهد كه يك واقعه مي باشد مركب از چند صحنه .
با توجه به توضيحات مختصر فوق ،‌ در اين نوشتار برآنيم كه نشان داده شود چگونه داستان هاي مثنوي جهت ارائه يك مطلب مهم معرفتي ـ اخلاقي ـ اجتماعي با بكارگيري سيستم تهيه فيلم با ارائه واحدهاي كوچكتر كلمات (به جاي كادر و فريم) در يك پلان يا شات و بالاخره با نمايش سن يا صحنه و سرانجام سكانس بندي يك داستان مفهوم مورد نظر را براي فهم هر چه بيشتر كارگرداني نموده و با بهترين شيوه ميزانسن القاء مطلب نموده است.
از قضاي روزگار همين هنرمندي جلال الدين بلخي رومي در مثنوي سبب شد اين كتاب در عداد مشهورترين و پرفروش­ترين كتاب طي دهه اول هزاره سوم قرار گيرد .
در سكانس­بندي هاي داستان نشان داده مي شود چگونه اشعار مثنوي در ريزترين و مهم­ترين مسائل ناشناخته زندگي انسان وارد شده و با بهترين نحو آن را به نمايش در آورده است.
در مواقع بسياري هم با يك فلاش بك و يا مونتاژ پارالل (موازي) وقايعي از تاريخ گذشته يا حوادث مختلف جهان طبيعت و باورهاي ديني انسان براي نشان دادن حقايق داستان نشان داده مي شود .
در اين نوشته يكي از داستان هاي مثنوي مختصر شرح مي شود. اين حكايت ارتباط جسم و روح را به نمايش درآورده است. در نتيجه آشنايي و فهم اين حكايت نتايج تركيب و اتصال جسم و جان، ماده و معنا، ظلمت و نور نشان داده مي شود.
همان اتصالي كه ثمره آن انسان كامل و عارف الي الله است نتيجه اين تركيب تجلي و ظهور انوار حضرت حق و پديدار شدن شعله عشق مي باشد.
جلوه اي كرد  رخش ديد ملك عشق نداشت 
 عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد-حافظ

تشابه عرفان با سینما


عرفان یافتن حقایق جهان است از پس حجاب های متعدد این جسم ویافتن کنه هستی است در لابه لای  جسم انسان به همان نحو هم سینما پی بردن به حقایق جهان است باشکستن همه سد های حواس پنج گانه وگذ شتن از عالم محسوس و رسیدن  به عالم خیال  ان طور که ابن عربی می گوید .البته به کمک عقل و اندیشه .پس عرفان وسینما یک زبان مشترک دارند و آ ن کشف المحجوب  می باشد .همان که حافظ می گوید:
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای  بی خبر ز لذ ت شرب مدام ما
یا مولوی گوید :
چون که وقت آید که جان گیرد جنین    
آفتابش آن زمان گردد  معین 

۲۸ دی ۱۳۸۸

مولانا جلال الدین،كاريكاتوريست بزرگ



بررسي كتاب ارزشمند مثنوي ، با همه عظمت ها و هنرهاي تصويري و بزرگي معرفتي و عمق معاني ، دربرگیرنده تصاوير هنري ديگري در زمينه نقاشي و حتي كاريكاتور با زبان شعر و كلمات نیز می باشد.
اگر تعريف كاريكاتور را بيان يك مطلب بااهميت اجتماعي ـ سياسي در يك تصوير بدانيم ، كتاب مثنوي با به تصوير كشيدن رخدادهاي زندگي انسان ها ، نمايشي از يك طنز اجتماعي ـ رواني ـ اعتقادي براي نسل هاي آينده به ارمغان مي گذارد .
در هر داستان ، يك صفحه از آن به صورت يك كاريكاتور به خوانندگان ارائه مي دهد كه در اثر اين شناخت ، خواننده معاني مختلف و متفاوت و گاهي بسيار عميق در مي يابد .
براي آشنايي، چند داستان به طور نمونه انتخاب شده كه در آن تصوير كاريكاتوري مورد نظر شرح و تبيين مي شود.بايد توجه داشت كه در اين نقاشي هاي با كلمات نكاتي بدين نحو مد نظر است :
1 ـ اين كاريكاتورها براي تمام قرون و اعصار مي باشد و نه براي زماني خاص .
2 ـ در اين نقاشي ها كه به صورت درسي براي همه انسان ها مي باشد هر دو جنبه منفي و مثبت مسائل نشان داده شده كه هم انسان ها از جنبه هاي منفي آن دوري گزينند و هم جنبه هاي مثبت آن را فرا گيرند .
3 ـ زمينه و زيرساخت همه اين حكايت ها جهت معرفت انسان است به خالق مهربان و نزديكي با او و يافتن همه عظمت ها و محبت هاي آن وجود كريم (از پوچي زندگي بدون خالق مهربان به سوي اميد و پويايي يك زندگي توحيدي) .
داستان اول ـ قدرت هاي پوشالي كه انسان را مست مي سازد در يكي از داستان ها ، حكايتي به شكل كاريكاتور از انسان هايي كه در يك لحظه مست قدرت پوشالي اين جهان مي شوند به تصوير مي كشد .
زمينه داستان شامل يك تكه زمين كه كمي هم گود مي باشد ، در آن در اثر عبور حيوانات مختلف و چهارپايان مقداري مايع بدبو و متعفن باقي مانده كه مثنوي آن را مايع دفع شده از بدن چهارپايان مي داند . روي اين مايع بدبو ، تكه اي از مدفوع خشك شده چهارپايان در حركت است .روي اين مدفوع خشك شده مگسي نشسته و با وزيدن باد در جهت هاي مختلف و حركت اين تكه مدفوع به هر طرف اظهار شعف و شادي و قدرت نموده و  خود را نوح مي داند كه بر كشتي سوار شده و دائماً ندا در مي دهد كه امروز اين من هستم كه چون نوح به هر طرف كشتي مي رانم و كسي را ياراي مقابله با من نيست . آيا بهتر از اين مي توان طالبان قدرت و تشنگان تسلط بر ديگران و شيفتگان مال و مقام را به طنز كشيد ؟
داستان دوم ـ‌ هشدار به انسان هايي كه با قياس، همه لحظات عمر را سپري نموده و از حقايق اين جهان باز مي مانند . در يكي ديگر از حكايت ها ، طوطي را به تصوير مي كشد كه در يك مغازه عطاري به سر مي برد ، از قضاي روزگار در اثر پريدن به نحو نامطلوب داخل اين مغازه ظرف روغني را پخش زمين مي سازد .صاحب مغازه از اين عمل عصباني شده و با زدن يك چوب بر سر اين پرنده سبب مي شود قسمتي از پرهاي او بريزند و سر او بدون پر شود . البته اين حركت صاحب مغازه و حادثه پيش آمده سبب ناراحتي طوطي شده و مدت ها او را به خاموشي وا مي دارد . اتفاقاً يك روز مردي كچل به مغازه مراجعه مي نمايد تا متاعي خريداري نمايد ، با ديدن اين مرد طوطي به يكباره نطقش باز شده و مي گويد : تو هم مگر روغن ريخته اي كه در اثر ضربه اي چنين بي­مو شده­اي . از اين قياس خلق را خنده مي گيرد و عاقلان مي گويند قياس اين طوطي چگونه او را به اشتباه در قضاوت واداشت .
كار نيكان را قياس از خود مگير
انسان ها از صبح تا شام همه قضاوت ها و انديشه هايشان بر اساس قياس به خود مي باشد .
دائماً مي گوييم آيا خداوند احد واحد از چه زماني بوده است ؟اين ذات باري در چه مكاني قرار دارد ؟
آيا اين خلقت آسمان و زمين براي او چه منافعي در بر دارد ؟و سرانجام بهره­برداري نهايي وي از اين اجرام آسماني و سياهچاله ها به چه صورت مي باشد؟
مولانا جلال الدين انسان را از كليه اين انديشه ها بر حذر داشته و مي گويد شما همان طوطي روغن ريخته كتك خورده و پرهاي سرتان ريخته ، هرگز خود را با انسان هاي انديشمندي كه در اثر تجربيات عمر و افكاري عميق و علمي ، ‌موهاي سرشان ريخته مقايسه نكنيد كه اين قياس انديشمندان بزرگ تاريخ را به تعجب وا مي دارد .



چرا مثنوي و چرا مولوي ؟


اغلب اين سؤال در ذهن جوانان ايراني مطرح مي شود كه چه ضرورتي دارد مثنوي را بخوانيم و مولوي را بشناسيم .
آنان كه با مثنوي آشنايي دارند خصوصاً كساني كه مدتي در اين كتاب تعمق كرده باشند به ويژه افرادي كه سال ها عمر خود را صرف شناخت نكات مجهول اين كتاب ارزشمند كرده باشند به خوبي آگاه­اند كه اين كتاب با داشتن ويژگي هاي چندي و اقبالي كه در طي دهه آخر قرن بيستم و دهه اول قرن 21 در كشورهاي مغرب زمين خصوصاً آمريكا از آن شد و جزو پر فروش­ترين كتابها مطرح گرديد، كتابي است در خور دقت و توجه و بايد كه نسل جوان در آن تحقق و تفحص نموده و بيشتر آن را و دستورالعمل هايش را در زندگي اجراء نمايد .
اما ويژگي هاي اين كتاب :
1 ـ مثنوي كتابي است به زبان فارسي امروز و شايد از پشتیبانان زبان شيرين و شعرگونه فارسي .
2 ـ اكثر جملات و كلمات مطرح شده در آن در زبان فارسي به صورت ضرب­المثل و لطيفه مطرح مي باشد .
3 ـ با استفاده از اندوخته هاي زبان فارسي مسائل مهم انسان­شناسي و روان­شناسي و علوم مختلف اجتماعي و فلسفي و معرفتي را با ساده­ترين شكل مطرح مي نمايد .
4 ـ در مجالس درس مولانا محمد جلال الدين برخلاف دانشمندان و انديشمندان قرني كه مولوي مي زيست ، از همه گروهها و طبقه هاي اجتماعی حاضر مي شدند و درس ها و مباحث مختلف معرفتي و محققانه اين انديشمند به صورتي ساده  با بياني شيوا در قالب داستان هاي قابل فهم بيان مي شد كه در عين سادگي، فضلاء و دانشمندان مجلس نيز از آن نمونه ها ،بهره كافي برده و برداشت هاي علمي خود را انجام مي دادند .
5 ـ در آغاز قرن بيستم و با پيروزي انديشه ماترياليستي، مدت 70 سال ذهن جوانان و طالبين حقيقت از طرح جهان بدون معنويت و رد كردن انديشه خداپرستان پر شده بود و در آن دوران كسي را ياراي مطرح نمودن جهان به صورت ماده و معنا يا صورت و سيرت نبود ، ولي پس از فروپاشي و محو ديدگاه هاي ماترياليستي ، به يكباره انديشه انسان بسان مركز جهان هستي و ديدگاه هاي هولوگرافيك به انسان ترقي شاياني نمود و مردم دنيا خصوصاً مغرب زمين متوجه شدند كه مولوي در هفت قرن قبل از اين زمان چنين سروده :‌
در سه گز قالب كه دادش وانمود
انجه در الواح و در ارواح بود
ياد دادش لوح محفوظ وجود
تا بدانست آنچه در الواح بود
اين بيت با اشاره به جهان هولوگرافيك يك ديد انسان جانشين خداوند در كل جهان هستي مي باشد . مولوي در قالب اشعار و حكايت ها و مطالب بسيار ساده، عميق­ترين مسائل توحيدي و معرفتي را براي فهم عموم بيان نموده است .
6 ـ مثنوي كتابي است كه برخلاف شعرا و انديشمندان زمان خود همه ديدگاه هاي جهان شناسي و معرفتي را بر پايه استدلال و با بهره بردن از انديشه هاي علمي و فلسفي معمول و حتي بر پايه فلسفه هاي امروز بنا نهاده .
7 ـ در تمام زمينه هاي اعتقادي مسلمانان جهان خصوصاً در بيان معاد ـ نبوت و ديگر انديشه هاي زيربنا، فلسفه اسلامي به نحو مطلوب سخن گفته و هر كدام را به بهترين نحو شرح داده است .
8 ـ پس از فروپاشي ، مردم دنيا خصوصاً مغرب زمين با توجه به انديشه هاي معرفتي در هند و غيره توجه خاصي به عرفان و شناخت انسان جانشين خداوند نمودند ، اما در اين زمينه شايد بدون اغراق مي توان گفت بهترين و غني­ترين كتاب درباره عرفان نظري و معرفت شناسي اسلامي كه بر پايه توحيد مي باشد ، كتاب مثنوي است .
9 ـ در زمينه ترقي و پيشرفت جوامع انساني مولوي عقيده دارد شروع هر پيشرفتي در   زمينه هاي علمي و مدني و تمدن ، به كمك تعليمات انبياء الهي مي باشد ولي پس از حصول اين پيشرفت ، براي ترقي و تعالي نهایي جوامع ،حتماً بايد انديشه هاي معرفتي و عرفاني كه بسان مغز مي باشند مطرح و مورد توجه قرار گيرد تا انسان ها بتوانند آن تعالي نهائي را انجام دهند .
مولوي خود معتقد است آنچه مطرح  نموده به صورت مغز و عصاره و متن همه انديشه هاي ديني است در حالي كه آنچه معمولاً مطرح مي شود آنها همه پوست مي باشد .
ما ز قرآن مغز را برداشتيم  
پوست را بهر خران بگذاشتيم
پس از طرح اين مطلب در يكي ديگر از حكايت ها مسأله بهره بردن از شريعت انبياء را تنها قسمتي از تكامل دانسته و بقيه را موكول به دانستن معرفت ديني مي داند .
هفت اختر هر جنين را مدتي
مي كند هر يك به نوبت خدمتي
چونكه وقت آيد كه جان گيرد جنين
به جز آفتابش آن زمان گردد معين
از دگر انجم بجز نقشي نيافت
اين جنين تا آفتابش بر نتافت
10 ـ در تمام زمينه هاي گرفتاري بشر امروز و در موارد مختلف ، قدرت طلبي ، ريا و تزوير ، تحميق و انحراف انديشه ها و بالاخره بهره­كشي از منابع انساني ، با طرح داستان هاي بسيار ساده مطالب را براي ما انسان ها شرح داده است .
11 ـ راه نجات بشر امروز و رها شدن از دست گرفتاري ها را در يك چيز مي داند و آنهم رهايي از نفس درون است .
اي شهان كشتيم ما خصم برون
ماند خصمي زو بتر در اندرون
12 ـ در جامعه امروز و با وجود انسان چهل تكه (به قول استاد دكتر داريوش شايگان در كتابي به همين نام) مولوي راه هاي رسيدن به وحدت و محبت و عشق را بيان نموده و به ما تعليم  مي دهد كه چگونه به دنياي عشق رو آريم تا همه آفاق، گلستان بينيم .
‌13 ـ به منظور جلوگيري از خصومت هاي قومي و اختلاف در عقايد متفاوت ديني ، مولوي همه ما را دعوت به صلح و آشتي و محبت و عشق مي نمايد .
در حكايت موسي و شبان آنجا كه موسي (ع) ، شبان را به علت اشتباهات كلامي مورد سرزنش قرار ميدهد ، مولوي از زبان خداوند مي گويد :
تو ز سرمستان قلاوزي مجوي
جامه چاكان را چه فرمائي رفو




۱۴ دی ۱۳۸۸

درسهاي مثنوي:دروس 10،11،12



درس دهم) شكست انسان در بينش علمي سبب مي شود ما براي آن دريافت خود از جهان سعي نماييم حتماً بينش سيستماتيك را جانشين نماييم و اين دريافت جديد با يك نگاه توحيدي به جهان هستي همراه بوده و به اين دنيا به چشم يك واحد متصل بهم نگاه كرده و همچون علم جديد محيط زيست كل هستي را يكي بدانيم.

شه چو عجز آن طبيبـان را بديد
پا برهنه جـانب مسجد دويد
رفت  مسجد سوي محراب شـد
سجده گاه از اشك شه پر آب شد
چون به خويـش آمد ز غرقاب فنا
خوش زبان بگشاد  در مدح و ثنـاء
چون بر آورد از ميان جان خروش
اندر آمد بحر بخشـا يش بجوش


درس يازدهم) هر نعمت و بخششي از جانب (باريتعالي) با وسايل و امكانات ميسر مي شود و هر وقت خداوند اراده نمايد خير و لطفي در حق بشر بشود امكانات مادي و اسباب علمي فراهم مي شود پيدايش مردان و زنان نابغه و انديشمند در تاريخ يكي از الطاف بزرگ خداوند است. پس بايد بدانيم هر فكر و انديشه جديد بدنبال احتياج و ضرورت جديد ايجاد مي شود.



در ميـان گريه خوابـش در ربود
ديد در خواب او، كه پيـري رو نمود
گفت: اي شه مژده حاجاتت رواست
گر غريبي آيدت فـردا ز ماست
چون كه آيد او، حكيمي حاذق است
صادقش دان كاو امين و صادق است
در علاجش سحر مطلق را ببيـن
در مزاجش قدرت حق را ببين

درس دوازدهم) در اين درس آموزش ها و تعاليم بسياري در زمينه آرزوهاي سالكين و مشتاقان براي وصول به هدف و دستيابي به بزرگان طريقت بيان مي شود كه از آن ميان راهنمائي هاي مختلف و متعددي بيان مي دارد كه هر كدام مراحل مهم و با ارزشي هستند از اين قرار:

بود اندر منظـره شه منتظر
تا ببيـند آن چه بنمودند سرّ
ديد شخصي فاضـلي پر مايه اي
آفتابي در ميـان سـايه اي
مي رسيد از دور مانند هـلال
نيست بود و هست بر شكل خيال
نيست وش باشد خيال اندر روان
تو جهاني بر خيـالي بين روان
بر خيـالي صلحشان و جنگشان
وز خيـالي فخرشان و ننگشان
آن خيالاتي كه دام اولياست
عكس مه رويان بستان خداست
آن خيالي كه شه اندر خواب ديد
در رخ مهمـان همي آمد پديد
شه به جاي حاجبان پا پيش رفت
پيش آن مهمان غيب خويش رفت



شرح دروس 10 و 11 و 12
اواخر قرن نوزدهم ، انديشه هاي ماترياليستي در مجامع فكر و انديشه جهان رونق چشمگيري يافت و نمرات آن نيز توسعه روزافزون طرد انديشه خداي گونه شدن انسان و قبول انوار حق و انسان طي چند دهه از قرن بيستم بود و جوامع پذيرفته بودند كه ما و فقط ما در جهان هستي با علم و انديشه و تكنيك جديد مي توانيم صاحبان قدرت باشيم و هيچ نيرويي جز نيروهاي طبيعت جلودار ما نيست كه آنهم به كمك ساخت ادوات و ابزار علمي قابل حل مي باشد .
در يكي دو دهه اواخر قرن بيستم كم كم انديشه هاي جستجو اسرار وجود و منبع قدرت جهان هستي ، در ميان جوامع رونق يافت بطوري كه يكي از كارگردانان بزرگ در سرزمين انديشه هاي ماترياليستي ، فيلمي ساخت به نام سكوت (اثر سرگئي باندر چوك) كه در اين فيلم سؤالات بيشماري پيرامون آينده بشر و جهان معنوي (غيرمادي) حاكم بر زندگي انسان ها مطرح شده بود .
فيلم ديگري در مغرب زمين به نام يك اوديسه فضايي (راز كيهان اثر استانلي كوبريك) ساخته شد كه با ديد ديگري تسلط ابزار ساخت انسان بروي و طرح سؤالات بيشماري در زمينه شناخت حقيقت وجود انسان را بيان نموده و اقرار نموده بود كه ما در مقابل سؤالات و مسائل بيشمار حيات همچون كودكي ناتوان بيش نيستيم . كتاب ها و مقالات بسياري نيز در زمينه معنويت حاكم بر زندگي و روابط روحي و الهي انسان ها به رشته تحرير درآمد كه اتفاقاً هر كدام با ترجمه هاي مختلف و تيتراژ بالا در كشورهاي متعدد جهان به چاپ رسيد .
انديشمند بزرگ مسلمان استاد دكتر سيد حسين نصر درباره اين بازگشت از علم زدگي به باورهاي عرفاني و قبول انوار الهي جهت رشد و تعالي انسان در كتاب دين و نظم طبيعت فصل هشتم ص 349 ، دين و قداست بخشي دوباره به طبيعت چنين مي گويد :
«حسن گيتي از جمال حق بود
هستي عالم از او صادر شود»
كنه اين سر را كند ايمان عيان
در پيام لب دين افشا شود
بايد اين حجاب را دور افكند ، حجاب غفلت و نسيان .بايد يك بار ديگر فرايادداشت كه ما كه بوديم ، كه هستيم و كه خواهيم بود .و اين عالم طبيعت چيست ؛ مكمل ، مصاحب ما ، مسكن ، چون ما ثمره امر «كُن» كماكان آن نور سپيده دمان را در خود دارد با نور سپيده دمان آفرينش . و كماكان گواه بر آن حكمت برتر ، مسكن حضور مرتبه الوهي است . بايد آن را در واقعيت قدسي اش ارج نهاد و نبايد بااين خشونت سيري ناپذير پاره پاره اش ساخت . خشونتي كه طومار حيات ما در اين دنيا بر روي زمين را ، درهم خواهد پيچيد ، اين زمين كه خداوند آن را به عنوان موطن ما كه خود بخشي از آنيم ،‌ مقدر فرموده است . براي ارج نهادن طبيعت اول از همه بايد مبدأ همه موجودات را به ياد آورد و حقيقتي را كه اينك نهان است در درون خويش جستجو كرد .بنابراين بايد حجاب را كنار افكند و فراياد داشت كه ما كه هستيم و طبيعت چيست؛ طبيعت كه آن روز نهائي كلام آخر را خواهد گفت . بايد فراياد داشت و فراموش نكرد ، مبادا كه فرصت يادآوري را از دست بدهيم و با تخريب طبيعت ، نابودي مان شتاب گيرد .
اين سخنان و نوشته جاتي اين چنين مبين اين حقيقت است كه بشر اقرار به اشتباهات خود طي چند قرن گذشته ، دوران شكوفايي علم و تكنيك و بسط دانش توليد وسايل و امكانات فني صنعتي پزشكي و غيره ، نموده است و اينك مي خواهد با بازگشت به خويش حقايق جهان هستي را با عينك ديگري ببيند همان عينكي كه مولوي در دفتر سوم مثنوي در مقدمه چنين درباره اش نظر مي دهد .
اي ضياء الحق حسام الدين بيار                               
اين سوم دفتر كه سنت شد سه بار
بركشا گنجينه اسرار را
در سوم دفتر بهل اعذار را
قوتت از قوت حق مي ز هد
نه از عروقي كز حرارت مي جهد
اين چراغ شمس كو روشن بود
نه از فتيل و پنبه و روغن بود
سقف گردون كو چنين دائم بود
نه از طناب و استني قايم بود
قوت جبرئيل از مطبخ نبود  
بود از ديدار خلاق ودود
همچنان اين قوت ابدال حق
هم ز حق دان نه از طعام و از طبق
جسمشان را هم ز نور اسرشته اند
تا ز روح و از ملك بگذشته اند
اين كتاب مثنوي معنوي در هزاره سوم در مركز بزرگترين توليدات صنعتي ، نظامي ، فضايي و غيره چنان طرفدار پيدا نموده كه چند سال قبل در حدود بيست ميليون نسخه ترجمه آن در امريكا به فروش رسيد و اين نشان مي دهد انسان ها چگونه بازگشت به خويش پيدا نموده و اين نوشته سرتا پا معرفت و عرفان حضرت حق با بيان كليه جنبه هاي الهي و ماورائي موجود در آن ، چگونه همه را شيفته خود ساخته .
پس اين مسئله كه شاه پابرهنه جانب مسجد دويد مقصود انداختن همه امكانات و وابستگي هاي زندگي و به سوي معنويت رفتن است حال اين معنويت اگر در كتاب مثنوي باشد يا در اشعار حافظ و سعدي و يا عرفان بودائي و هند و غيره و حتي در عرفان سرخ­پوستان آمريكايي .
البته با اميدواري كه جلال الدين به مردم اين عصر مي دهد ، اميد است كه خداوند توبه انسان ها را پذيرفته و با تغيير شرايط انديشه و فكر انسانها و ايجاد باورهاي جديد در ايشان، طرحي نو را ايجاد نمايد :
بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم
فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو دراندازيم
اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
من و ساقي بهم سازيم و بنيادش براندازيم
زماني كه انسان عميقاً پشيمان مي شود و به اصل خويش بازگشت مي نمايد (توبه مي كند) در اين حال خداوند مردان و زنان بزرگ و انديشمند با ايده آل هاي سازنده و ثمربخش عنايت مي فرمايد كه آنان انسان ها را راهنمايي و هدايت نموده و مسير درست زندگي كردن در اين كره يا در كرات ديگر را به او مي آموزند .
در درس دوازدهم مولوي مي فرمايد :
بود اندر منظره شد منتظر
تا ببيند آن چه بنمودند سِرّّ
ديد شخصي فاضلي پرمايه اي
آفتابي در ميان سايه اي
مي رسيد از دور مانند هلال
نيست بود و هست بر شكل خيال
ان خيالي كه شه اندر خواب ديد
در رخ مهمان همي آمد پديد
در اينجا بحثي به نام خيال بايد مطرح شود كه جهت اين توضيح از گفتار ابن عربي در اين باره استفاده مي شود :
الف : كتاب عوالم خيال نوشته استاد دكتر ويليام چيتيك محقق ارجمند آثار ابن عربي ترجمه جناب آقاي قاسم كاكايي انتشارات هرمس چاپ اول سال 1384 از صفحه 113 عنوان:‌ خيال
«چنان كه قبلاً ذكر شد، براي خيال مي توان سه مرتبه لحاظ كرد:
«اول: خود عالم هستي»
«دوم: عالمي واسطه در دل عالم متغير»
«ويژگي بارز خيال، تضاد ذاتي آن است. خيال را در هر مرتبه كه لحاظ كنيم، يك برزخ است كه بين دو حقيقت يا دو عالم ديگر قرار دارد و لازم است كه آن را با در نظر گرفتن اين دو، تعريف كنيم.لذا در توصيف يك صورت خيالي، هم تجربه ذهني را بايد در نظر گرفت، هم واقعيت عيني» را.ما آن صورت را هم حقيقي تلقي مي كنيم، و هم غير حقيقي، چرا كه به يك معنا، امرخاصي شهود شده است و به معناي ديگر،‌ چنين نيست.تضاد خيال، در مرتبه كل عالم، مربوط به هر آن چيزي مي شود كه غير خداست. چرا كه جهان -يا آنچه «هستي» مي ناميم- بين وجود مطلق و عدم مطلق قرار دارد.اگر خدا را «هست» بدانيم، همين امر را، به همين معني نمي توانيم درباره عالم، قائل شويم.در نتيجه، بايد آن را «عدم» به حساب آوريم. ولي با اينحال، مي دانيم كه عالم از جنبه خاصي، داراي هستي است، وگرنه نمي توانستيم درباره آن سخني بگوييم. در نتيجه، عالم نه موجود است، نه معدوم، يا هم موجود است، و هم معدوم. به علاوه مي دانيم كه عالم درهمان حال كه غير خدا است از يك وجه، مبين خداست، چرا كه آيات خدا در آن جلوه گرند. به عبارت ديگر، عالم به يك معني، ظهور و تجلي خداست. بنابراين، شيخ آنجا كه عالم را «خيال» مي نامد، نظرش به منزلت متضاد هر آن چيزي است كه غير خداست، و نيزاين واقعيت را در نظر دارد كه عالم خدا را نشان مي دهد، درست همان طور كه تصويرآيينه حقيقت شخصي را نشان مي دهد كه به آيينه مي نگرد.خيال در معنايي دوم، عالمي است كه بين دو عالم اصلي كه خدا خلق كرده، يعني بين عالم روحاني و عالم جسماني، قرار دارد.»
با توجه به مسائل مطرح در اين صفحات ياد شده مي توان نتيجه گرفت كه :‌
آن خيالاتي كه شه در خواب ديد
در رخ مهمان همي آمد پديد