۱۰ دی ۱۳۸۸

مولوي: داستان نويس ، سناريست و كارگردان بزرگ ادبيات عرفاني



مقدمه :‌
براي بيان زبان سهل و متمنع عرفان خصوصاً وقتي با زبان خاص مثنوي بيان شود كاري بس مشكل در پيش است و مستشرق بزرگ فرانسوي پرفسور هانري كربن در مقدمه كتاب شطحيات مي گويد براي شرح متن شطحيات كاري بس مشكل و دشوار است .
در اين جزوه سعي مي شود زبان سينمايي مثنوي كه زباني است شناخته شده براي نسل امروز ، عرفان مولوي بيان و تشريح مي گردد .
در زبان سينمايي با شرح پلان هاي مختلف و بيان سكانس ها و فلاش بك هاي متعددي نشان مي دهيم چگونه مثنوي با اين زبان عرفان را توضيح مي دهد . اما ببينيم زبان سينما با زبان ادبيات چه تفاوت هايي دارد ؟
سينما و ادبيات دو زبان متفاوت هستند كه مشخصه سينما تصوير و مشخصه ادبيات نوشتار است . ادبيات از طريق نوشته و كلام و يك منطق عقلاني و فكري با خواننده خود ارتباط برقرار مي كند در حالي كه اين ارتباط در سينما از طريق تصوير و به كمك رابطه حسي و آني صورت مي گيرد .
شالوده سينما بر سيستم علائم تصويري پي­ريزي شده است و با آن سيستم نوشتاري معيني كه رمان به كار مي برد كلي فرق مي كند .
فيلمساز در اين كار خود قادر است در هر لحظه اي كه مناسب بداند از نشان دادن يك تصوير به سراغ نمايش تصوير ديگر رود و ...
دوربين علاوه بر نشان دادن جزئيات صحنه و بازي هنرپيشه اين قدرت را دارد كه با حركت از محلي به محل ديگر چشم­انداز گسترده اي در برابر ديدگان تماشاگران فيلم قرار دهد و با نيروي خلاقه احساس مربوط به چهره بازيگران و جزئيات مربوط به بازي آنها و صحنه ها و اشياي درون آن صحنه ها را آشكار سازد .
شرح مختصري از طريقه كوتاه كردن رمان براي فيلم : تلخيص در اصطلاح يعني خلاصه كردن و منظور از تلخيص يك رمان يا يك نمايشنامه ، بيان مطالب اصلي و رويدادهاي مهم آن در مناسب­ترين شكل و زمان ممكن خود است .
تلخيص براي خود داراي مراحل و ترتيبي است كه در اينجا فهرست­وار به آنچه در هر تلخيص بايد صورت گيرد اشاره مي كنيم :
مراحل تلخيص :
1 ـ مشخص كردن هدف تلخيص
2 ـ مشخص كردن پيام داستان
3 ـ تعيين موضوع و شخصيت هاي اصلي داستان
4 ـ تعيين رويدادها و فرازهاي اصلي داستان
5 ـ پيوند فرازها
6 ـ‌ پيراستن حواشي داستان
7 ـ بيان نتيجه و پايان داستان [1]
با توجه به توضيحات فوق ، طي پلان هاي آينده كه از يكي از داستان هاي مثنوي در دفتر اول اقتباس گرديده جزئيات يك باور و پذيرش ريزه­كاري هاي سلوك الي الله در كتاب شريف مثنوي نشان داده مي شود كه به منظور آشنايي با دنياي وسيع و پررمز و راز عرفان به شكل سناريو سينمايي بيان گرديده است تا ضمن تلخيص يك داستان ، با زبان تصويري سينما بهترين و مفيدترين نتيجه از بيان يك داستان به دست آيد .
در لوكيشن (Location) اين سناريو كه در يك صحنه نبرد و جنگ تن به تن ميان دو پهلوان اتفاق مي افتد ـ به خواننده شرح جزئيات چگونگي وصول به راه سلوك و عرفان را با فلاش بك به تاريخ گذشته انسان و بيان اتفاقات مهم جهان ، ارائه مي كند .  
در اين پلان ها آن چه لازمه آموزش يك سالك مي باشد با هنر تصويرسازي مثنوي بيان           مي شود و در فلاش بك ها اين آموزش كه با زبان حكايات مذهبي و ديني از كتاب آسماني توضيح داده شده است تشريح گرديد .
اگر انسان را همان گونه كه مثنوي مي گويد آميزه اي از جسم مادي ، جان معنوي بدانيم ، هنگامي كه ارتباط اين دو با يكديگر به نحو مطلوب فراهم شود در آن وقت آئينه تمام نماي خالق گشته و مي توانند همه اسرار خلقت را برملا نمايند يعني انسان خليفه خداوند در اين حالت همان بيان مثنوي پيش مي آيد كه مي فرمايد :  
در سه گز قالب كه دادش وانمود                                                                                                                            آنچه در الواح و در ارواح بود
 ياد دادش لوح محفوظ وجود
تا بدانست آنچه در الواح بود
پس براي دست يازيدن بدين مقام مراحلي از اعمال وكردار انسان بايد انجام شود كه در نتيجه بتوان به مراحل بالا و بالاتر رسيد يعني يك صعود به درجات عالي بايد طي نمود .
مثنوي در حكايت هاي مختلفي انسان را بسان ني دانسته كه از نيستان اصلي به دور افتاده ، توضيح مي دهد كه چگونه اين مراحل بازگشت به نيستان قابل وصول مي باشد .
در داستاني كه اينك جهت خوانندگان به صورت يك سناريو و فيلم تا حدودي  توضيح داده مي شود كه چگونه يك حركت كوچك در زندگي و در مسير زندگي مادي براي انسان عظمت و جاودانگي به همراه خواهد داشت .
در اين حكايت مثنوي كه به صورت تصويرسازي بيان شده ، مراحل سخت رستگاري را در گذشتن از خود و فراموشي اين توجه به خويشتن و بر قله هاي مروت و فتوت و آن گاه ولايت دوست رسيدن مي داند .
در صحنه آرايي هاي مثنوي كمال انسان را در پهنه وسيع اراده انسان و تصميم گيري هاي ما در لحظه لحظه زندگي مي داند و براي رسيدن نشان مي دهد چه گونه مي توان يك انسان كامل شد و نمونه اعلاي اين انسان كيست و چگونه و با چه از خود گذشتن­هايي به اين مرحله مي توان رسيد.
در فلاش بك ها حكايت هاي بسيار از پيامبران گذشته و سرنوشت امت هايشان و جزئيات آن زيان كاري قوم و نحوه چگونگي خوددداري از اين خسران بيان گرديده است .
پهلوان صاحب نام مقابل چون از مؤمنين ديانت موسي (ع) بوده لذا مثال هاي ارائه شده از سرنوشت قوم بني اسرائيل مي باشد . ذيلاً مراحل اين رسيدن به معرفت بيان مي شود .
1 ـ مقدمه ورود به داستان ـ دو اصل تفكيك­ناپذير از هر معرفت و عشق به جهان معنويت و انوار الهي ، كه براي انسان از ضروريات است . (خلوص و دوري از دغل و ريا)
2 ـ سكانس اول شرح يك نبرد ميان پهلوان مثنوي و پهلواني از پهلوانان زمان است .
اين نبرد با پيروزي قهرمان مثنوي پايان مي يابد و حال بايد براي تكميل پيروزي و هزيمت سپاه آن پهلوان ، به سرعت او را از ميان برد والا نبرد نيمه تمام مي ماند .
3 ـ پهلوان شكست خورده براي رهايي از ننگ شكست عملي كودكانه و دور از شأن پهلواني انجام داد تا شايد افزايش خشم پهلوان پيروز را فراهم نموده و زودتر از ننگ شكست و اين زندگي سراسر خفت كه گرفتار آن شده خلاص يابد .
4 ـ اين كار ابلهانه پهلوان شكست خورده نتيجه معكوس بر جاي مي گذارد به اين معنا كه قهرمان پيروز ميدان درست در لحظه اي كه بايد جان اين شكست خورده را با شمشير بگيرد به ناگاه شمشير را به دور مي اندازد و از خون اين پهلوان مي گذرد . يك گذشت بي محل و بدون منطق در جنگ ، نبردي كه پيروزي بر حريف ومعدوم نمودن وي حرف اول را مي زند . اين حيرت در سكانس بعد از زبان مبارز شكست خورده بيان مي شود به صورت يك گفتمان سينمايي ، يعني مكالمه اي كه در آن علت ها و انگيزه ها و دلايل مختلفي را از زبان وي بيان مي كند كه تا پايان داستان ،اين اعتراضات و پاسخ به اشكالات مطرح شده ادامه دارد  .
5 ـ در اين سكانس كه شامل يك گفتمان سينمايي است ، پهلوان مغلوب زبان به اعتراض گشوده و در حالي كه سرتاسر وجودش مملو از  سؤال گرديده از قهرمان داستان مي پرسد كه اين سؤالات را برايم توضيح فرما :
گفت اگر تيغ افراشتي چرا به ناگاه افكندي ؟
آيا بهتر از اين پيكار و پيروزي بر من چه پديده اي نظرت را به خود جلب نمود كه اين پيكار سرنوشت­ساز را به ناگاه فراموش نمودي . گفت آيا چه ديدي كه اين گونه خشمت فرو نشست يعني هنگامي كه خشم چون يك رعد و برق مهيب در وجود انسان شراره مي زند.
عاملي اين صاعقه را فرو نشاند ؟
تصور ديگر آن است كه آيا بهتر از اين نبرد تصوير ديگري در قلب و ذهن تو پديد آمد كه نتيجه آن پديدار شدن شعله عشق و دوستي و محبت و ايمان در قلب من بود . يا آنچه ديدي آيا بهتر از اين هستي و اين جهان با عظمت بود كه آن ديدار از جان هم بهتر بود و به من جان بخشيد يعني رهانيدن من از مرگ و بخشيدن دوباره زندگي به من كه نتيجه آن ديدن يك حقيقتي فراتر از همه وجود و هستي باشد .
با توجه به توضيحات فوق اينك در دنباله اين داستان به صورت پلان بندي و سكانس­بندي جهت اطلاع خوانندگان و همراه با توضيحاتي در انتهاي اين جزوه تقديم مي شود.








[1]  ـ نقل از كتاب اقتباس براي فيلمنامه نوشته آقاي محمد خيري سال 84 انتشارات سروش ، صفحه 66 ذيل تيتر ويژگي هاي زبان سينما و زبان ادبيات .

سیمای زن در مثنوی/بخش دوم

صبر فرمودن اعرابي زن خود را و فضيلت صبر و فقر بيان كردن با زن
شوی گفتش چند جویی دخل و کشت
خود چه ماند از عمر افزون‌تر گذشت
عاقل اندر بیش و نقصان ننگرد
زانک هر دو همچو سیلی بگذرد
خواه صاف و خواه سیل تیره‌رو
چون نمی‌پاید دمی از وی مگو
اندرین عالم هزاران جانور
می‌زید خوش‌عیش بی زیر و زبر
شکر می‌گوید خدا را فاخته
بر درخت و برگ شب نا ساخته
حمد می‌گوید خدا را عندلیب
کاعتماد رزق بر تست ای مجیب
اما شوهردرجواب این سخنان همسرخویش رابه صبردعوت می نماید:
شوی گفتش چندجویی دخل وکشت
خودچه ماندازعمر؟ افزون ترگذشت
عاقل اندربیش ونقصان ننگرد
زانکه هردوهمچو سیلی بگذرد
دراین قسمت همانطورکه شیوه کاراین کتاب است درزمینه صبرودوری اززیاده طلبی واینکه روزی نزدپروردگاراست وبیان مطلبی درزمینه بهره بردن ازلحظه های عمربرای اندوختن انرژی های درون وغیره دادسخن میگویدکه این بخش برای دنیاطلبان فراموش کننده خویش یک پند بزرگ وباارزشی می باشد
همسر در پاسخ زن اضافه مي كند: چقدردنبال دخل وسودوکشت این کشتکارعمرهستی مگرتوتصورمیکنی چه میزان اززندگی باقی است ؟ بیش از انچه باقیمانده تو درطلب سود هستی یعنی آنچه می خواهی بیشتراست ازباقیمانده عمر ، انسان اندیشمندوعاقل اینقدربدنبال زیادوکم مادی زندگی نگاه نمیکند زیرا این هر دو چون سیلی می گذرد.
دراین بیت جلال الدین درعین حال که داشتن رابه سیل تشبیه می کندفقرونداشتن راهم سیل میداند .
چرا چنین است ؟ زیراسیل دارای خواص و ویژگی های زیادی است :
1- سیل به یکبار پیش می اید
2- سیل بهنگام وقوع بنیان های زندگی راکنده وباخودمی برد
3- خرابی هاناشی ازسیل سالهابایدساخته وترمیم شود.
4- بهتراست انسان طوری زندگی کندکه خودرادرمقابل سیل بنیان کن اماده نماید
پس نداشتن هم همچون داشتن وثروت وقدرت مادی وغیره ناگهان می ایدوکلیه بنیان های زندگی راباخودمی بردولذاما بایدامادگی این برخوردراداشته باشیم .
دیگرازخواص سیل اینست که سریع می گذردوزمان پس ازان پیش می ایدکه ما باید برای آن دوران آماده باشیم ، چه سیل دریک زمان سریع می گذرد و پس از آن این ماهستیم و حقایق موجود.


درسهاي مثنوي:درس هشتم

درس هشتم) البته آن ايمان و اتكا به خالق يكتا بايد با قلب و با تمام وجود پذيرفته شود والّا تنها پذيرش ظاهري نمي تواند بينش علمي ما را وسعت بخشيده و براه صحيح رهنمون شود و جايگاه راستين خويش را بيابد. آري اعتقاد قلبي سرمنشأ همه موفقيت ها مي باشد.

ترك استثنـاء مرا دم قسوتي است
ني همين گفتن كه عارض حالتي است
اي بسـا ناورده استثناء به گفت
جان او با جان استثنـاست جفت

شرح درس: توضيحي كه جلال الدين در اين قسمت به مسئله قبلي مي دهد ، يك مرحله انديشه و تفكر را بالا برده و در حالت اتحاد عاقل و معقول يا عاشق و معشوق مسئله را مطرح مي سازد .
اين چه حالتي است كه جان عارف با انوار حضرت حق يكي شود و هر چه را تصميم مي گيرد عين خواست دوست مي باشد.
در اينجا ديگر نمي توان عاقل را يا عاشق را (كه هر دو يكي هستند و دو وجه از يك انسان مي باشند) از معقول و معشوق تشخيص داد . در مورد يكي شدن جسم و روح ، ماده و معنا مثنوي مي فرمايد :
هر دو را دل از تلاقي متسع 
همدگر را قصه خوان و مستمع
راز گويان با زبان و بي­زبان
الجماعه ، رحمهٌ را تأويل دان
پس نهايت مرحله عرفان وصول به بي­نهايت انوار حق بوده و رسيدن به حالتي است كه در آن مرحله ديگر انسان خود را هم نمي شناسد .
اين نفس جان دامنم بر تافتست 
بوي پيراهان يوسف يافتست
كز براي حق صحبت سالها  
بازگو حالي ازان خوش حالها
تا زمين و آسمان خندان شود   
عقل و روح و ديده صد چندان شود
پس اتحاد جسم ما در يك سير افاق و انفس هنگامي كه با انوار جهان پيوند مي خورد رنگ و بوي آن فضاي عشق را مي گيرد و لذا انديشه و عظمت روح آن صد چندان مي شود .

 

۲۸ آبان ۱۳۸۸

درسهاي مثنوي:درس ششم وهفتم


درس ششم) اتكا به دانش كه خداوند بر بشر عنايت نموده بدون توجه به سرمنشأ آن دانش و عدم بكار بردن آن دانش در يك سيستم توحيدي و يكپارچه جهان هستي، عاقبتي دور از انتظار خواهد داشت.
جمله گفتندش كه جانبازي كنيم
فهم گر دآريم و انبازي كنيم
هر يكي از ما مسيح عالمي است
هر الم را در كف ما
مرهمي  است
درس هفتم) اتكاء به خالق جهان هستي در درك صحيح اين جهان نقش اساسي در درك صحيح از روابط علمي دارد وگرنه انسان دچار يك نوع غرور و خودپسندي مي شود كه ثمره آن سرخوردگي و شكست در بينش علمي مي باشد.
گر خدا خواهد نگفتند از بَطر
پس خدا بنمودشان عجز بشر

شرح درس 6 و 7
در اين دو درس ،جلال الدين مسئله اي كه امروزه گريبان بشر هزاره سوم را گرفته و براي رفع آن كوشش ها انجام مي دهند و مبالغي هنگفت سرمايه مي گذارند صحبت مي كند .
اين بحث ، يكسونگري در هر علمي است ، چه ضرورت نگاه به طبيعت اين جهان نگاه علمي با كليه جنبه هاي مختلف بوده كه اين بررسي را مولوي اصطلاحاً بينش توحيدي دانسته و معتقد است زماني هر علمي نافع مي باشد كه به دور از غرور و يكسو نگري ، بصورت جامع و كلي و در يك سيستم توحيدي انجام شود .
هر گونه توليدي اعم از صنعتي ،‌كشاورزي ، دام پروري و غيره زماني مي تواند براي محيط زندگي ، نافع باشد كه در يك بررسي همه جانبه اثرات احتمالي تخريب آن به دقت سنجيده شود و با يك بينش كلي در مجموعه طبيعت فضاي اطراف ما طرح و اجرا شود وگرنه همان مي شود كه امروزه شاهد آب شدن يخ هاي قطبي و ايجاد طوفان ها و سيل ها و خشكي هاي متعدد در كشورهاي جهان هستيم .
اين گفتار علم و علماي قرن نوزدهم در زمينه هاي مختلف بينش زيان بود كه امروزه باطل بودن آن به اثبات رسيده . در اينجا كلمه اي كه در درس هفتم به كار مي برد منظور بسيار وسيع و فراگير و همه جانبه دارد .
مي گويد شاه براي بهبودي كنيزك تمام اطباء زمان خود را جمع كرد وعده پاداش زيادي بديشان داد و آنان نيز گفتند هر يك از ما مسيح مي باشيم (همانطور كه بيماران را شفا مي داد.)
دانشمندي از قرون 18 و 19 گفته بود يك تكه خاك ماه را به من بدهيد من سرنوشت و گذشته كره زمين را بيان مي كنم .
اين دو بينش چقدر شبيه هستند كه هر دو حاكي از علم ناقص و كوته نظري صاحب آن مي باشد .
متفكر و فيلسوف بزرگ معاصر، دكتر سيد حسين نصر در كتاب "دين و نظم طبيعت" با ترجمه آقاي انشاء اله رحمتي (نشر ني) چنين مي گويد :‌
«بحران محيط زيست طبيعي ، جلوه بيروني بحراني در دوران مردان و زناني است كه چون از آسمان به خاطر زمين روي تافته­ اند ، اينك در آستانه تخريب خود زمين قرار گرفته­ اند .بحران زيست محيطي نه به صرف راه حل هاي خطابي و صوري ، بلكه به مرگ و نوزايي انسان متجدد و جهان بيني او نياز دارد .
لازم نيست و در واقع نمي توان آن گونه كه برخي ادعا كرده­ اند انسان را از نو خلق كرد . بلكه او مي بايد به عنوان انسان سنتي يا انسان پاپ گونه (خليفه الله) ، پل ميان آسمان و زمين ، تولدي دوباره پيدا كند و عالم طبيعت بايد بار ديگر به همان صورتي كه هميشه بوده است ، يعني به صورت قلمروي مقدس كه نيروهاي خلاق الهي را منعكس مي سازد ، تصور شود .
بايد معرفت ديني درباره طبيعت ، جهان شناسي هاي سنتي و علوم مقدسي را كه كماكان در بسياري از نواحي غيرغربي عالم محفوظ است ، حياتي دوباره بخشيد و در عين حال ميراث خود سنت غربي در اين حوزه را نيز به صورت جدي احياء كرد».
شاعر گرانقدر و عارف روشن ضمير باباطاهر مي گويد :
به دريا بنگرم دريا ته بينم 
به صحرا بنگرم صحرا ته بينم
بهر جا بنگرم كوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ته بينم
براي توضيح مطالب فوق افزودن اين مسئله ضروري است كه بدانيم علم بر بسياري از مشكلات طبيعي ، فائق گرديده. اما طريق كاربرد علم بر دو نحو مي باشد:
يكي علمي كه از يك دريچه خاص به مشكلات و مسائل مي نگرد كه اين علم يكسونگر مي باشد. (علمي با روش تجزيه جهان به عناصر و واحدها)
ديگري علمي است كه براي بررسي هر مسئله اي آن را به صورت جامع و فراگير مي نگرد كه اين نوع نگرش علمي است با ديد سيستماتيك و جامع بين. (علمي با روش تركيبي و پيوسته)
براي مثال مي توان از دانشمندي نام برد كه در عصر يكسو نگري فكر انسان ، در شيمي بينش خود را به صورت جامع و پيوسته مورد توجه قرار داد ، اين فرد دانشمند و شيميست روسي به نام مندليف بود كه هنوز تحقيقات وي در شيمي و تهيه جدول معروف وزن اتمي عناصر به نام جدول مندليف در دست دانشمندان و محققين علم شيمي بوده و هر روز يك يا چند خانه خالي اين جدول با پيدا كردن عنصري جديد پر مي شود .
پس اينكه مولوي اطباء مغرور و خودبين را اينطور مورد سرزنش قرار مي دهد تنها به علت بينش اين افراد در علم مي باشد كه يكسونگري و غيرسيستماتيك مي باشد .
بكار بردن «گر خدا خواهد» اشاره است به اعتقاد داشتن سيستم منسجم اين جهان كه آن را مخلوق خالقي عليم و حكيم بدانيم .

در زمينه بينش توحيدي مولوي، طي دروس آينده و با استفاده از اشعار عميق و گرانبار اين عارف و دلسوخته ، توضيحاتي باستحضار خوانندگان خواهد رسيد .در اينجا همين كلمه «ان شاء الله» كه در محاورات روزانه بدون آنكه بدانيم چه معنا و مفهومي دارد بكار مي بريم ، توضيحي مختصر بيان مي شود .

دو كلمه شاء و اراد هر كدام معنا و مفهومي خاص خود را دارند :
كلمه شاء يعني خواست خداوند در يك سيستم منسجم و پيوسته روابط علت و معلولي اين جهان، كه اين مسئله در تحقيقات علمي جديد خصوصاً علم فيزيك و نجوم به خوبي مورد دقت قرار گرفته و هر گونه كشفياتي اعم از ارسال سفينه ها به فضا و كسب اطلاعات از فضاهاي دوردست با تسلط نسبي انسان به اين روابط علت و معلول و كشف رابطه هاي رياضي در مكانيك سيارات آسماني و توجه به تئوري هاي انیشتين ، يانگ و هايزنبرگ، سه دانشمند بزرگ فيزيك اوايل قرن بيستم مي باشد  .

پس مجموعه روابط علمي و علت و معلولي مفهوم شاء (كه در فارسي با تسامح آن را "بخواهد" معني مي كنيم) را براي ما بيان مي كنند .وقتي مي گوييم "اگر خدا بخواهد (ان شاءالله)" متصور موافقت اين روابط جهان مادي و همچنين امكانات بالقوه و بالفعل ما و ديگر روابط اجتماعي ـ سياسي ـ طبيعي ـ اقتصادي و غيره با آن آروزي ما مي باشد . پس كلمه ان شاء الله يك نوع توجه به كل روابط اين جهان و خلقت پديده هاي مختلف جهان هستي است .
اما كلمه اراد با شاء تفاوت دارد كه در دروس آينده از آن صحبت خواهيم كرد .
 


سیمای زن در مثنوی/بخش اول




قصه اعرابي درويش و ماجراي زن با او به سبب قلت و درويشي

یک شب اعرابی زنی مر شوی را
گفت و از حد برد گفت و گوی را
کین همه فقر و جفا ما می‌کشیم
جمله عالم در خوشی ما ناخوشیم
نان‌مان نه، نان خورش‌مان درد و رشک
کوزه‌مان نه آب‌مان از دیده اشک
جامهٔ ما روز تاب آفتاب
شب نهالین و لحاف از ماهتاب
قرص مه را قرص نان پنداشته
دست سوی آسمان برداشته
ننگ درویشان ز درویشی ما
روز شب از روزی اندیشی ما
خویش و بیگانه شده از ما رمان
بر مثال سامری از مردمان
گر بخواهم از کسی یک مشت نسک
مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک
مر عرب را فخر غزوست و عطا
در عرب تو همچو اندر خط خطا
چه غزا ما بی‌غزا خود کشته‌ایم
ما به تیغ فقر بی سر گشته‌ایم
چه عطا ما بر گدایی می‌تنیم
مر مگس را در هوا رگ می‌زنیم
گر کسی مهمان رسد گر من منم
شب بخسپد دلقش از تن بر کنم



مغرور شدن مريدان محتاج به مدعيان مزور و ايشان را شيخ و محتشم و واصل پنداشتن و نقل را از نقد فرق نادانستن و بر بسته را از بر رُسته
بهر این گفتند دانایان بفن
میهمان محسنان باید شدن
تو مرید و میهمان آن کسی
کو ستاند حاصلت را از خسی
نیست چیره چون ترا چیره کند
نور ندهد مر ترا تیره کند
چون ورا نوری نبود اندر قران
نور کی یابند از وی دیگران
همچو اعمش کو کند داروی چشم
چه کشد در چشمها الا که یشم
حال ما اینست در فقر و غنا
هیچ مهمانی مبا مغرور ما
قحط ده سال ار ندیدی در صور
چشمها بگشا و اندر ما نگر
ظاهر ما چون درون مدعی
در دلش ظلمت زبانش شعشعی
از خدا بویی نه او را نه اثر
دعویش افزون ز شیث و بوالبشر
دیو ننموده ورا هم نقش خویش
او همی‌گوید ز ابدالیم بیش
حرف درویشان بدزدیده بسی
تا گمان آید که هست او خود کسی
خرده گیرد در سخن بر بایزید
ننگ دارد از درون او یزید
بی‌نوا از نان و خوان آسمان
پیش او ننداخت حق یک استخوان
او ندا کرده که خوان بنهاده‌ام
نایب حقم خلیفه‌زاده‌ام
الصلا ساده‌دلان پیچ پیچ
تا خورید از خوان جودم سیر هیچ
سالها بر وعدهٔ فردا کسان
گرد آن در گشته فردا نارسان
دیر باید تا که سر آدمی
آشکارا گردد از بیش و کمی
زیر دیوار بدن گنجست یا
خانهٔ مارست و مور و اژدها
چونک پیدا گشت کو چیزی نبود
عمر طالب رفت آگاهی چه سود

شرح ابیات : 

درشبی دورازفعالیت های روزانه ودرمنزل ودرکناریکدیگر، همانجاکه همه صحبت های دوستی وعشق ، نجواهای پیوستگی و یکی شدن این یک روح به تکامل رسیده که اینک دردوبدن قراردارد، ومشورتهای اقتصادی وتربیت فرزندان و غیره بایدصورت گیرد، زنی که اینک ازکمبودهاوفقرونداشتن به جوش آمده بودبه شوهرخویش این چنین گله وشکایت می نمود
اعتراض زن ازفقربود ، ازنداشتن حداقل ها ،امکانات مادی که سبب رشدوتعالی انسان می­شود ، که اینک بعلت فقدان ان کلیه خصلت هاوسنت های زیبای این قوم درایندوتبدیل به زشتی ، تجاوز به غیروازمیان رفتن ، رحم و شفقت شده وعامل سخاوت وبخشش وعطا تبدیل به پستی و دنائت گردیده است.
اومیگفت :  این فقرسبب شده همه ازمافراری شوند ودیگرکسی طالب مراوده بامانباشدمالباس مهمان رامی رباییم ، مگس رادرهوارگ میزنیم ، ماحتی کفش میهمان رانیزبجای غذا خواهیم خورد....
این چنین سخنانی زن به شوهرخودفراوان گفت وازهمه چیزشکایت نموددرپایان شکایت هابابی گشودازتظاهر، ریا، فریبکاری که ما دراین فقرونداشتن بسیارریاکارشده‌ام، درون ماتاریکی است وزبانمان نور، درحالیکه بویی ازعشق خداوشناخت اونداریم ، درعین حال دعوی نمایندگی اووپیامبری حق رابرای راهنمایی خلق داریم .درحالیکه نقش دیوداریم ولی ادعا میکنیم ازابدال هستیم ، سخنان زیبای درویشان رادزدیده وبجای اندیشه های خویش برزبان می اوریم .درسخن بربایزیدخرده میگیریم درحالی که ازدرون مایزیدنیزننگ دارد.
درحالی که حتی یک تکه استخوان نیزازجانب حق درنزدمانیست ، درهمانحال ادعا میکنیم که سفره گسترده ای بازنمودیم چرا چون نایب حق هستیم وفرزندخلیفه الله هستیم ،میان این امکان واین  ادعا چه میزان تفاوت است .
اما سرانجام سرّ آدمی اشکار می شودوهمه میدانند زیراین دیواربدن گنج نهان شده یا اژدها مخفی شده .
زمانی که این وضع اشکارشددیگراگاهی ازاین وضعیت کوچکترین خاصیت ندارد، تنها سرمایه ما که همان عمرباشد برای دانستن اين زشتی به باد رفته کافی است .
     

۱۹ آبان ۱۳۸۸

سیمای زن درمثنوی/مقدمه


پرتوحق است وان معشوق نیست             
 خالق است اوگوئیا مخلوق نیست       
 
مقدمه: 
 برای شناخت سیمای زن درمثنوی، دربررسی اجمالی داستانی بنام "حکایت اعرابی درویش و همسرش" ، مورد بررسی قرار می گیرد .
در این داستان نشان می­دهیم چگونه مولوی زن راعامل توسعه اقتصادی می­شناسد وجوامع  عملگرا را جامعه ای زن سالار 
می­داند و زنان رامنبع رافت ودوستی برمی­ شمارد و عاملی ازجمال خداوند در زمین محسوب می­دارد.
بطورخلاصه ذيلاً اهم مطالب این حکایت ابتداتیترواربیان می­شود:
1- فقرعامل اصلی همه انحرافات وکژرفتاریها وتعدی و ظلمهای اجتماعی است
2- بهترین آداب و رسوم انسانی و خُلق و خوی یک قوم درهنگام فقرتبدیل به زشتی اعمال می شود
3- کلیه انوارو انرژیهای مثبت انسان در افراد محتاج وفقیری که احتياج و كمبود مادي دارا می باشند تبدیل به تاریکی و انرژی های منفی مي گردد.
4- برحذرباشیدازآنان که دلی سیاه و زبانی مشعشع دارند.بترسیدکه عامل همه بدبختی هاوسقوط اجتماعی چنین افراداند
خرده گیرددرسخن بربایزید   
ننگ داردازدرون اویزید
5- عامل رشد معنوی جوامع ، رفاه و بی­نیازی مادی و اشتن امکانات فرهنگی می باشد.
6- زنان درپیشرفت اقتصادی جامعه نقش اساسی دارند.
7- زنان دراعتلای فکری واحساسی جامعه نقشي به سزا دارند
8- خلاقیت و پرورش استعدادها در دست زنان می باشد.
9- زن همانگونه که سبب ورود همه انسانها به این جهان می شود به همان نحو مظهر بروز صفات خلاقیت درانسان است : خالق است اوگوئيا مخلوق نیست .
10- برترین جلوه جمال حضرت دوست بنام مادروهمسر و دختر برای انسانها زن می باشد"پرتو حق است و آن معشوق نیست "
11 ـ‌ طلب حاجب تنها از خداوند بزرگ و همه امكانات و قدرت ها و نيروهاي دروني انسان بايد باشد ولاغير .
12 ـ بهترين بهانه دستيابي به الطاف خداوند همين نياز و حاجت و فقر مطلق انسان است .
13 ـ كليه عبادت هاي ما ، در اين سبوي تن و با حواس پنجگانه كه چون آب شور مي ماند ، نزد خداوند بزرگ كه نهرهاي عبادت اولياء حق او برايش جاري مي باشند ، فقط هنگامي مؤثر است كه لطف دوست آن را به درياهاي خويش متصل نموده و مشتري آن باشد .
14 ـ تجربه و آگاهي هاي مردان در كشاكش زندگي زماني مؤثر مي باشد كه همراه با معنويت و احساس زيبايي قلب يك زن همراه باشد .
15 ـ الطاف و نعمت هاي حضرت دوست براي هر فرد انساني اعم از مؤمن و كافر مهيا مي باشد ، همچون انوار خورشيد و دانه هاي باران به همه جا مي رسد .
16 ـ همانطور كه انسان هاي محتاج ، نيازمند دوست هستند ، معبود نيز نيازمند بندگان بوده و اماده است به مجرد كوچكترين درخواستي از سر صدق و با همه وجود، آن را برآورده نمايد .
17 ـ كليه الطاف و مهرباني خداوند در تك تك كارگزارانش ريشه دوانيده است .
18 ـ انسان براي نياز مادي سوي خدا مي رود و زماني مي رسد كه ديگر تنها عشق او را مي طلبد .
اینک دراین نوشتار سعی میشودتاحدودی اندیشه های بزرگ مثنوی درزمینه ارزش واهمیت زن درجامعه وازنظر مکاتب الهی بیان شود.               
متن اشعاراز " قصه اعرابی درویش وماجراکردن زن با او از فقر ودرد از دفتر اول مثنوی است