فهم گر دآريم و انبازي كنيم
هر يكي از ما مسيح عالمي است
هر الم را در كف ما مرهمي است
به صحرا بنگرم صحرا ته بينم
نشان از قامت رعنا ته بينم
یک شب اعرابی زنی مر شوی را گفت و از حد برد گفت و گوی را کین همه فقر و جفا ما میکشیم جمله عالم در خوشی ما ناخوشیم نانمان نه، نان خورشمان درد و رشک کوزهمان نه آبمان از دیده اشک جامهٔ ما روز تاب آفتاب شب نهالین و لحاف از ماهتاب قرص مه را قرص نان پنداشته دست سوی آسمان برداشته ننگ درویشان ز درویشی ما روز شب از روزی اندیشی ما خویش و بیگانه شده از ما رمان بر مثال سامری از مردمان گر بخواهم از کسی یک مشت نسک مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک مر عرب را فخر غزوست و عطا در عرب تو همچو اندر خط خطا چه غزا ما بیغزا خود کشتهایم ما به تیغ فقر بی سر گشتهایم چه عطا ما بر گدایی میتنیم مر مگس را در هوا رگ میزنیم گر کسی مهمان رسد گر من منم شب بخسپد دلقش از تن بر کنم |
درس پنجم) آنچه به دست مي آوريم مدت كوتاهي سبب آرامش و لذت ما مي شود و سپس اين آرامش و لذت از ميان مي رود، اصولاً هميشه انسان در زندگي اين جهان يك كمبود دارد. با تهيه كردن يك امكان مادي بلافاصله احساس مي كنيم كمبود ديگري داريم البته اين احساس كمبود از آنجا ناشي مي شود كه وجود معنوي ما بي نهايت است و بهمين لحاظ وجود مادي ما نيز هيچوقت با هيچ امكاني سير نمي شود. نگاهي گذرا به تاريخ نشان مي دهد كه چگونه انسانها در مسير اين رودخانه هر چه كسب كرده اند از مادي و معنوي، و دنيائي و عقبائي، باز بيشتر طلب كرده اند.
چون خريد او را و برخوردار شد
از قضا آن كنيـزك بيمار شد
آن يكي خر داشت پالانش نبود
يافت پالان گرگ خر را در ربود
كوزه بودش آب مي نامد به دست
چون كه آبش يافت خود كوزه شكست
شرح درس: وجود انسان آنطور كه در تحقيقات جديد علم و جهان هولوگرافيك (نظريه اي براي توضيح توانايي هاي فراطبيعي ذهن و اسرار ناشناخته مغز و جسم ـ نوشته استاد دكتر مايكل تالبوت ترجمهي داريوش مهرجويي ـ انتشارات هرمس ، چاپ دوم ، سال 1386) بيان گرديده انسان موجودي است كه كل جهان هستي در او جمع مي شود و به قول مولوي:
در سه گز قالب كه دادش وانمود
آنچه در الواح و در ارواح بود
ياد دادش لوح محفوظ وجود
تا بدانست آنچه در الواح بود
يعني انسان موجودي است بيانتها و با ظرفيت بينهايت .
پرواضح است كه چنين موجودي هرگز با يك يا دو احتياج برآورد شده سير نمي شود و به دنبال هر چه برود باز كمبود دارد و در طلب بيشتر است . پس اينكه انسان به دنبال هر چه باشد تا آخر خط مي رود به اين علت است كه انسان وجودي بينهايت و در طلب بيانتهاست .
در تاريخ مثال هاي بيشماري از افراد خونخوار ، انسان هاي قدرت طلب ، كساني كه به دنبال جمع آوري مال و طلا بودهاند و مردان و زنان جوياي لذت جنسي و داراي جنون جنسي ديده مي شود كه اينها نمونه هاي منفي است اما از طرفي دانشمندان جوياي علم و مكتشفين بزرگ ، آهنگسازان و موسيقيدانان نامي جهان ، اطباء و پزشكان اهل تحقيق و كشف اسرار بدن انسان ، آزاديخواهان معروف تاريخ و كساني كه به دنبال كرامت انسان در آزادي وي از بند وابستگي هاي فرهنگي ـ سياسي ـ اقتصادي دنيوي بودهاند ، اشخاص خيري كه به دنبال كمك به محرومين دنيا حتي در دورترين نقاط اين كره خاكي طي طريق مي نمودند ، فضا نورداني كه به دنبال كشف اسرار ناشناخته هاي جهان بيرون كره زمين هستند، غواصان درياها و همچنين تشنگان بحر معاني و معرفت در وجود انسان و كشف اسرار اين موجود كوچك ولي با عظمت به نام انسان . اينها همه نشان مي دهند كه كه ما هيچگاه از هيچ لذتي چه مثبت و چه منفي ، چه جسمي و چه روحي بينياز نمي شويم و اگر در طول حيات مي بينيم بعضي انسان ها دست از لذت هاي دوران جواني بر مي دارند اين تنها و تنها لطفي است كه از جانب پروردگار و عطاء الطاف دوران پيري و كهولت كه سبب مي شود لذت هاي دوران جواني براي انسان ، چه زن و چه مرد ، كمرنگ شود والا انسان جوياي لذت هيچگاه دست از لذت جويي در عرصه جسم و جان بر نداشته و بهمين جهت از فرو رفتن در بحر معاني و كشف اسرار الهي باز نمي ايستد .
گر بريزي بحر را در كوزه هاي
چند گنجد ؟ قسمت يك روزه اي
البته آنطور كه در ادبيات عرفاني سرزمين كهن و باستاني ايران آمده، اهل معرفت هر روز بيش از پيش به دنبال كشف اسرار درون خود بوده و در اين زمينه هيچگاه نه تكرار داشتهاند نه توقف بلكه بقول جلال الدين
جسم خاك از عشق بر افلاك شد
كوه در رقص آمد و چالاك شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خَرّ موسي صعِقا
زمينه پيشرفت انسان در جهان معنويت و دستيابي به عشق و معرفت هر روز بيش از گذشته ما را به سوي خود مي خواند و ما نيز تشنه آن مي شويم . از طرفي عده اي از اهل معرفت مصمم هستند همان عوامل معنوي به دست آمده را نيز تغيير بدهند و به سوي جهان هاي جديدتري پرواز نمايند :
بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم
فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو دراندازيم
اگر غم لشگر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
من و ساقي بهم سازيم و بنيادش براندازيم
اين شعر حافظ شرح مختصري است از اين بيت مولوي كه مي فرمايد :
كل يوم هو في شأنً بخوان
مرو را بي فعل و بيكاري مدان
كمترين كارش بهر روز اين بود
كاو سه لشگر را روانه مي كند
پس دائماً اين جهان در حال نو شدن مي باشد و همه صحنه هايي كه ما مي نگريم همچون فريم هاي سينمايي هستند كه چون به سرعت عبور مي كنند ما آنها را به صورت يك تصوير و پلان ثابت مي دانيم در حالي كه همه چيز در تغيير و تحول است .
چه دانستم كه سيلابي مرا ناگاه بربايد
دلم را دوزخي سازد دو چشمم را كند جيحون
چه دانستم كه سيلابي مرا ناگاه بربايد
چو كشتي ام براندازد ميان قلزم پر خون
زند موجي بر آن كشتي كه تخته تخته بشكافد
كه هر تخته فرو ريزد ز گردشهاي گوناگون
نهنگي هم برآرد سر خوردان آب دريا را
چنان درياي بي پايان شود بي آب چون هامون
شكافد مغز آن هامون نهنگ بحر افسا را
كشد در قعر ناگاهان بدست قهر چون قارون
چو اين تبديلها آمد نه هامون ماندني دريا
چه دانم من اگر چون شد كه چون غرقست در بيچون
درس چهارم) اين صيد در اول مغلوب ماست ولي بعد اين ما هستيم كه مغلوب صيد مي شويم. يعني الينه شدن و مسخ انسان بوسيله كليه ابزار، وسايل، امكانات و قدرتهاي مادي زندگي
يك كنيزك ديد شه در شاهراه
شد اسير آن كنيزك جان شاه
شرح درس: اما از آنجا كه انسان بايد در طول اين زندگي كوتاه خود مورد آزمايش قرار گرفته و از نفسانيات خود پالوده شود و به لسان ديگر براي ورود به جهان عشق و معنا ، دنياي دوستي و صداقت ، عالم دانايي و شعور ، لوازمي را بايد با خويش همراه نمايد كه اين جز با ابتلائات زندگي ميسر نمي شود چه اراده انسان و قدرت تصميمگيري هاي وي در لحظات مختلف ما را آماده مي سازد كه بتوانيم براي يكي شدن با دوست آمادگي لازم را پيدا نمائيم .
همه ما خواندهايم كه خالق جهان هستي مظهريست از : اراده ، علم ، عشق ، بخشش ، رحمت ، حلم و بردباري ، و اسماء و صفات ديگر ، بنابراين براي وصول به آن خورشيد گرمابخش هستي ، بايد شبيه آن بود .
پس زيباشدن روح و به عقل و عشق آراسته شدن مي تواند ما را به قرب الهي نزديك نمايد آنجا كه مولوي مي گويد :
اي خداي بي انباز و يار دست گير و جرم ما را در گذار
ياد ده ما را سخنهاي رقيق تا تو را رحم او دهان اي رفيق
هم دعا از تو اجابت هم ز تو ايمني از تو مهابت هم ز تو