۲۸ آبان ۱۳۸۸

درسهاي مثنوي:درس ششم وهفتم


درس ششم) اتكا به دانش كه خداوند بر بشر عنايت نموده بدون توجه به سرمنشأ آن دانش و عدم بكار بردن آن دانش در يك سيستم توحيدي و يكپارچه جهان هستي، عاقبتي دور از انتظار خواهد داشت.
جمله گفتندش كه جانبازي كنيم
فهم گر دآريم و انبازي كنيم
هر يكي از ما مسيح عالمي است
هر الم را در كف ما
مرهمي  است
درس هفتم) اتكاء به خالق جهان هستي در درك صحيح اين جهان نقش اساسي در درك صحيح از روابط علمي دارد وگرنه انسان دچار يك نوع غرور و خودپسندي مي شود كه ثمره آن سرخوردگي و شكست در بينش علمي مي باشد.
گر خدا خواهد نگفتند از بَطر
پس خدا بنمودشان عجز بشر

شرح درس 6 و 7
در اين دو درس ،جلال الدين مسئله اي كه امروزه گريبان بشر هزاره سوم را گرفته و براي رفع آن كوشش ها انجام مي دهند و مبالغي هنگفت سرمايه مي گذارند صحبت مي كند .
اين بحث ، يكسونگري در هر علمي است ، چه ضرورت نگاه به طبيعت اين جهان نگاه علمي با كليه جنبه هاي مختلف بوده كه اين بررسي را مولوي اصطلاحاً بينش توحيدي دانسته و معتقد است زماني هر علمي نافع مي باشد كه به دور از غرور و يكسو نگري ، بصورت جامع و كلي و در يك سيستم توحيدي انجام شود .
هر گونه توليدي اعم از صنعتي ،‌كشاورزي ، دام پروري و غيره زماني مي تواند براي محيط زندگي ، نافع باشد كه در يك بررسي همه جانبه اثرات احتمالي تخريب آن به دقت سنجيده شود و با يك بينش كلي در مجموعه طبيعت فضاي اطراف ما طرح و اجرا شود وگرنه همان مي شود كه امروزه شاهد آب شدن يخ هاي قطبي و ايجاد طوفان ها و سيل ها و خشكي هاي متعدد در كشورهاي جهان هستيم .
اين گفتار علم و علماي قرن نوزدهم در زمينه هاي مختلف بينش زيان بود كه امروزه باطل بودن آن به اثبات رسيده . در اينجا كلمه اي كه در درس هفتم به كار مي برد منظور بسيار وسيع و فراگير و همه جانبه دارد .
مي گويد شاه براي بهبودي كنيزك تمام اطباء زمان خود را جمع كرد وعده پاداش زيادي بديشان داد و آنان نيز گفتند هر يك از ما مسيح مي باشيم (همانطور كه بيماران را شفا مي داد.)
دانشمندي از قرون 18 و 19 گفته بود يك تكه خاك ماه را به من بدهيد من سرنوشت و گذشته كره زمين را بيان مي كنم .
اين دو بينش چقدر شبيه هستند كه هر دو حاكي از علم ناقص و كوته نظري صاحب آن مي باشد .
متفكر و فيلسوف بزرگ معاصر، دكتر سيد حسين نصر در كتاب "دين و نظم طبيعت" با ترجمه آقاي انشاء اله رحمتي (نشر ني) چنين مي گويد :‌
«بحران محيط زيست طبيعي ، جلوه بيروني بحراني در دوران مردان و زناني است كه چون از آسمان به خاطر زمين روي تافته­ اند ، اينك در آستانه تخريب خود زمين قرار گرفته­ اند .بحران زيست محيطي نه به صرف راه حل هاي خطابي و صوري ، بلكه به مرگ و نوزايي انسان متجدد و جهان بيني او نياز دارد .
لازم نيست و در واقع نمي توان آن گونه كه برخي ادعا كرده­ اند انسان را از نو خلق كرد . بلكه او مي بايد به عنوان انسان سنتي يا انسان پاپ گونه (خليفه الله) ، پل ميان آسمان و زمين ، تولدي دوباره پيدا كند و عالم طبيعت بايد بار ديگر به همان صورتي كه هميشه بوده است ، يعني به صورت قلمروي مقدس كه نيروهاي خلاق الهي را منعكس مي سازد ، تصور شود .
بايد معرفت ديني درباره طبيعت ، جهان شناسي هاي سنتي و علوم مقدسي را كه كماكان در بسياري از نواحي غيرغربي عالم محفوظ است ، حياتي دوباره بخشيد و در عين حال ميراث خود سنت غربي در اين حوزه را نيز به صورت جدي احياء كرد».
شاعر گرانقدر و عارف روشن ضمير باباطاهر مي گويد :
به دريا بنگرم دريا ته بينم 
به صحرا بنگرم صحرا ته بينم
بهر جا بنگرم كوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ته بينم
براي توضيح مطالب فوق افزودن اين مسئله ضروري است كه بدانيم علم بر بسياري از مشكلات طبيعي ، فائق گرديده. اما طريق كاربرد علم بر دو نحو مي باشد:
يكي علمي كه از يك دريچه خاص به مشكلات و مسائل مي نگرد كه اين علم يكسونگر مي باشد. (علمي با روش تجزيه جهان به عناصر و واحدها)
ديگري علمي است كه براي بررسي هر مسئله اي آن را به صورت جامع و فراگير مي نگرد كه اين نوع نگرش علمي است با ديد سيستماتيك و جامع بين. (علمي با روش تركيبي و پيوسته)
براي مثال مي توان از دانشمندي نام برد كه در عصر يكسو نگري فكر انسان ، در شيمي بينش خود را به صورت جامع و پيوسته مورد توجه قرار داد ، اين فرد دانشمند و شيميست روسي به نام مندليف بود كه هنوز تحقيقات وي در شيمي و تهيه جدول معروف وزن اتمي عناصر به نام جدول مندليف در دست دانشمندان و محققين علم شيمي بوده و هر روز يك يا چند خانه خالي اين جدول با پيدا كردن عنصري جديد پر مي شود .
پس اينكه مولوي اطباء مغرور و خودبين را اينطور مورد سرزنش قرار مي دهد تنها به علت بينش اين افراد در علم مي باشد كه يكسونگري و غيرسيستماتيك مي باشد .
بكار بردن «گر خدا خواهد» اشاره است به اعتقاد داشتن سيستم منسجم اين جهان كه آن را مخلوق خالقي عليم و حكيم بدانيم .

در زمينه بينش توحيدي مولوي، طي دروس آينده و با استفاده از اشعار عميق و گرانبار اين عارف و دلسوخته ، توضيحاتي باستحضار خوانندگان خواهد رسيد .در اينجا همين كلمه «ان شاء الله» كه در محاورات روزانه بدون آنكه بدانيم چه معنا و مفهومي دارد بكار مي بريم ، توضيحي مختصر بيان مي شود .

دو كلمه شاء و اراد هر كدام معنا و مفهومي خاص خود را دارند :
كلمه شاء يعني خواست خداوند در يك سيستم منسجم و پيوسته روابط علت و معلولي اين جهان، كه اين مسئله در تحقيقات علمي جديد خصوصاً علم فيزيك و نجوم به خوبي مورد دقت قرار گرفته و هر گونه كشفياتي اعم از ارسال سفينه ها به فضا و كسب اطلاعات از فضاهاي دوردست با تسلط نسبي انسان به اين روابط علت و معلول و كشف رابطه هاي رياضي در مكانيك سيارات آسماني و توجه به تئوري هاي انیشتين ، يانگ و هايزنبرگ، سه دانشمند بزرگ فيزيك اوايل قرن بيستم مي باشد  .

پس مجموعه روابط علمي و علت و معلولي مفهوم شاء (كه در فارسي با تسامح آن را "بخواهد" معني مي كنيم) را براي ما بيان مي كنند .وقتي مي گوييم "اگر خدا بخواهد (ان شاءالله)" متصور موافقت اين روابط جهان مادي و همچنين امكانات بالقوه و بالفعل ما و ديگر روابط اجتماعي ـ سياسي ـ طبيعي ـ اقتصادي و غيره با آن آروزي ما مي باشد . پس كلمه ان شاء الله يك نوع توجه به كل روابط اين جهان و خلقت پديده هاي مختلف جهان هستي است .
اما كلمه اراد با شاء تفاوت دارد كه در دروس آينده از آن صحبت خواهيم كرد .
 


سیمای زن در مثنوی/بخش اول




قصه اعرابي درويش و ماجراي زن با او به سبب قلت و درويشي

یک شب اعرابی زنی مر شوی را
گفت و از حد برد گفت و گوی را
کین همه فقر و جفا ما می‌کشیم
جمله عالم در خوشی ما ناخوشیم
نان‌مان نه، نان خورش‌مان درد و رشک
کوزه‌مان نه آب‌مان از دیده اشک
جامهٔ ما روز تاب آفتاب
شب نهالین و لحاف از ماهتاب
قرص مه را قرص نان پنداشته
دست سوی آسمان برداشته
ننگ درویشان ز درویشی ما
روز شب از روزی اندیشی ما
خویش و بیگانه شده از ما رمان
بر مثال سامری از مردمان
گر بخواهم از کسی یک مشت نسک
مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک
مر عرب را فخر غزوست و عطا
در عرب تو همچو اندر خط خطا
چه غزا ما بی‌غزا خود کشته‌ایم
ما به تیغ فقر بی سر گشته‌ایم
چه عطا ما بر گدایی می‌تنیم
مر مگس را در هوا رگ می‌زنیم
گر کسی مهمان رسد گر من منم
شب بخسپد دلقش از تن بر کنم



مغرور شدن مريدان محتاج به مدعيان مزور و ايشان را شيخ و محتشم و واصل پنداشتن و نقل را از نقد فرق نادانستن و بر بسته را از بر رُسته
بهر این گفتند دانایان بفن
میهمان محسنان باید شدن
تو مرید و میهمان آن کسی
کو ستاند حاصلت را از خسی
نیست چیره چون ترا چیره کند
نور ندهد مر ترا تیره کند
چون ورا نوری نبود اندر قران
نور کی یابند از وی دیگران
همچو اعمش کو کند داروی چشم
چه کشد در چشمها الا که یشم
حال ما اینست در فقر و غنا
هیچ مهمانی مبا مغرور ما
قحط ده سال ار ندیدی در صور
چشمها بگشا و اندر ما نگر
ظاهر ما چون درون مدعی
در دلش ظلمت زبانش شعشعی
از خدا بویی نه او را نه اثر
دعویش افزون ز شیث و بوالبشر
دیو ننموده ورا هم نقش خویش
او همی‌گوید ز ابدالیم بیش
حرف درویشان بدزدیده بسی
تا گمان آید که هست او خود کسی
خرده گیرد در سخن بر بایزید
ننگ دارد از درون او یزید
بی‌نوا از نان و خوان آسمان
پیش او ننداخت حق یک استخوان
او ندا کرده که خوان بنهاده‌ام
نایب حقم خلیفه‌زاده‌ام
الصلا ساده‌دلان پیچ پیچ
تا خورید از خوان جودم سیر هیچ
سالها بر وعدهٔ فردا کسان
گرد آن در گشته فردا نارسان
دیر باید تا که سر آدمی
آشکارا گردد از بیش و کمی
زیر دیوار بدن گنجست یا
خانهٔ مارست و مور و اژدها
چونک پیدا گشت کو چیزی نبود
عمر طالب رفت آگاهی چه سود

شرح ابیات : 

درشبی دورازفعالیت های روزانه ودرمنزل ودرکناریکدیگر، همانجاکه همه صحبت های دوستی وعشق ، نجواهای پیوستگی و یکی شدن این یک روح به تکامل رسیده که اینک دردوبدن قراردارد، ومشورتهای اقتصادی وتربیت فرزندان و غیره بایدصورت گیرد، زنی که اینک ازکمبودهاوفقرونداشتن به جوش آمده بودبه شوهرخویش این چنین گله وشکایت می نمود
اعتراض زن ازفقربود ، ازنداشتن حداقل ها ،امکانات مادی که سبب رشدوتعالی انسان می­شود ، که اینک بعلت فقدان ان کلیه خصلت هاوسنت های زیبای این قوم درایندوتبدیل به زشتی ، تجاوز به غیروازمیان رفتن ، رحم و شفقت شده وعامل سخاوت وبخشش وعطا تبدیل به پستی و دنائت گردیده است.
اومیگفت :  این فقرسبب شده همه ازمافراری شوند ودیگرکسی طالب مراوده بامانباشدمالباس مهمان رامی رباییم ، مگس رادرهوارگ میزنیم ، ماحتی کفش میهمان رانیزبجای غذا خواهیم خورد....
این چنین سخنانی زن به شوهرخودفراوان گفت وازهمه چیزشکایت نموددرپایان شکایت هابابی گشودازتظاهر، ریا، فریبکاری که ما دراین فقرونداشتن بسیارریاکارشده‌ام، درون ماتاریکی است وزبانمان نور، درحالیکه بویی ازعشق خداوشناخت اونداریم ، درعین حال دعوی نمایندگی اووپیامبری حق رابرای راهنمایی خلق داریم .درحالیکه نقش دیوداریم ولی ادعا میکنیم ازابدال هستیم ، سخنان زیبای درویشان رادزدیده وبجای اندیشه های خویش برزبان می اوریم .درسخن بربایزیدخرده میگیریم درحالی که ازدرون مایزیدنیزننگ دارد.
درحالی که حتی یک تکه استخوان نیزازجانب حق درنزدمانیست ، درهمانحال ادعا میکنیم که سفره گسترده ای بازنمودیم چرا چون نایب حق هستیم وفرزندخلیفه الله هستیم ،میان این امکان واین  ادعا چه میزان تفاوت است .
اما سرانجام سرّ آدمی اشکار می شودوهمه میدانند زیراین دیواربدن گنج نهان شده یا اژدها مخفی شده .
زمانی که این وضع اشکارشددیگراگاهی ازاین وضعیت کوچکترین خاصیت ندارد، تنها سرمایه ما که همان عمرباشد برای دانستن اين زشتی به باد رفته کافی است .
     

۱۹ آبان ۱۳۸۸

سیمای زن درمثنوی/مقدمه


پرتوحق است وان معشوق نیست             
 خالق است اوگوئیا مخلوق نیست       
 
مقدمه: 
 برای شناخت سیمای زن درمثنوی، دربررسی اجمالی داستانی بنام "حکایت اعرابی درویش و همسرش" ، مورد بررسی قرار می گیرد .
در این داستان نشان می­دهیم چگونه مولوی زن راعامل توسعه اقتصادی می­شناسد وجوامع  عملگرا را جامعه ای زن سالار 
می­داند و زنان رامنبع رافت ودوستی برمی­ شمارد و عاملی ازجمال خداوند در زمین محسوب می­دارد.
بطورخلاصه ذيلاً اهم مطالب این حکایت ابتداتیترواربیان می­شود:
1- فقرعامل اصلی همه انحرافات وکژرفتاریها وتعدی و ظلمهای اجتماعی است
2- بهترین آداب و رسوم انسانی و خُلق و خوی یک قوم درهنگام فقرتبدیل به زشتی اعمال می شود
3- کلیه انوارو انرژیهای مثبت انسان در افراد محتاج وفقیری که احتياج و كمبود مادي دارا می باشند تبدیل به تاریکی و انرژی های منفی مي گردد.
4- برحذرباشیدازآنان که دلی سیاه و زبانی مشعشع دارند.بترسیدکه عامل همه بدبختی هاوسقوط اجتماعی چنین افراداند
خرده گیرددرسخن بربایزید   
ننگ داردازدرون اویزید
5- عامل رشد معنوی جوامع ، رفاه و بی­نیازی مادی و اشتن امکانات فرهنگی می باشد.
6- زنان درپیشرفت اقتصادی جامعه نقش اساسی دارند.
7- زنان دراعتلای فکری واحساسی جامعه نقشي به سزا دارند
8- خلاقیت و پرورش استعدادها در دست زنان می باشد.
9- زن همانگونه که سبب ورود همه انسانها به این جهان می شود به همان نحو مظهر بروز صفات خلاقیت درانسان است : خالق است اوگوئيا مخلوق نیست .
10- برترین جلوه جمال حضرت دوست بنام مادروهمسر و دختر برای انسانها زن می باشد"پرتو حق است و آن معشوق نیست "
11 ـ‌ طلب حاجب تنها از خداوند بزرگ و همه امكانات و قدرت ها و نيروهاي دروني انسان بايد باشد ولاغير .
12 ـ بهترين بهانه دستيابي به الطاف خداوند همين نياز و حاجت و فقر مطلق انسان است .
13 ـ كليه عبادت هاي ما ، در اين سبوي تن و با حواس پنجگانه كه چون آب شور مي ماند ، نزد خداوند بزرگ كه نهرهاي عبادت اولياء حق او برايش جاري مي باشند ، فقط هنگامي مؤثر است كه لطف دوست آن را به درياهاي خويش متصل نموده و مشتري آن باشد .
14 ـ تجربه و آگاهي هاي مردان در كشاكش زندگي زماني مؤثر مي باشد كه همراه با معنويت و احساس زيبايي قلب يك زن همراه باشد .
15 ـ الطاف و نعمت هاي حضرت دوست براي هر فرد انساني اعم از مؤمن و كافر مهيا مي باشد ، همچون انوار خورشيد و دانه هاي باران به همه جا مي رسد .
16 ـ همانطور كه انسان هاي محتاج ، نيازمند دوست هستند ، معبود نيز نيازمند بندگان بوده و اماده است به مجرد كوچكترين درخواستي از سر صدق و با همه وجود، آن را برآورده نمايد .
17 ـ كليه الطاف و مهرباني خداوند در تك تك كارگزارانش ريشه دوانيده است .
18 ـ انسان براي نياز مادي سوي خدا مي رود و زماني مي رسد كه ديگر تنها عشق او را مي طلبد .
اینک دراین نوشتار سعی میشودتاحدودی اندیشه های بزرگ مثنوی درزمینه ارزش واهمیت زن درجامعه وازنظر مکاتب الهی بیان شود.               
متن اشعاراز " قصه اعرابی درویش وماجراکردن زن با او از فقر ودرد از دفتر اول مثنوی است


۱۱ آبان ۱۳۸۸

درسهای مثنوی:درس پنجم

درس پنجم) آنچه به دست مي آوريم مدت كوتاهي سبب آرامش و لذت ما مي شود و سپس اين آرامش و لذت از ميان مي رود، اصولاً هميشه انسان در زندگي اين جهان يك كمبود دارد. با تهيه كردن يك امكان مادي بلافاصله احساس مي كنيم كمبود ديگري داريم البته اين احساس كمبود از آنجا ناشي مي شود كه وجود معنوي ما بي نهايت است و بهمين لحاظ وجود مادي ما نيز هيچوقت با هيچ امكاني سير نمي شود. نگاهي گذرا به تاريخ نشان مي دهد كه چگونه انسانها در مسير اين رودخانه هر چه كسب كرده اند از مادي و معنوي، و دنيائي و عقبائي، باز بيشتر طلب كرده اند.

چون خريد او را و برخوردار شد
از قضا آن كنيـزك بيمار شد
آن يكي خر داشت پالانش نبود
يافت پالان گرگ خر را در ربود
كوزه بودش آب مي نامد به دست
چون كه آبش يافت خود كوزه شكست

شرح درس: وجود انسان آنطور كه در تحقيقات جديد علم و جهان هولوگرافيك (نظريه اي براي توضيح توانايي هاي فراطبيعي ذهن و اسرار ناشناخته مغز و جسم ـ نوشته استاد دكتر مايكل تالبوت ترجمه­ي داريوش مهرجويي ـ انتشارات هرمس ، چاپ دوم ، سال 1386) بيان گرديده انسان موجودي است كه كل جهان هستي در او جمع مي شود و به قول مولوي:

در سه گز قالب كه دادش وانمود

آنچه در الواح و در ارواح بود

ياد دادش لوح محفوظ وجود

تا بدانست آنچه در الواح بود

يعني انسان موجودي است بي­انتها و با ظرفيت بي­نهايت .

پرواضح است كه چنين موجودي هرگز با يك يا دو احتياج برآورد شده سير نمي شود و به دنبال هر چه برود باز كمبود دارد و در طلب بيشتر است . پس اينكه انسان به دنبال هر چه باشد تا آخر خط مي رود به اين علت است كه انسان وجودي بي­نهايت و در طلب بي­انتهاست .

در تاريخ مثال هاي بيشماري از افراد خونخوار ، انسان هاي قدرت طلب ، كساني كه به دنبال جمع آوري مال و طلا بوده­اند و مردان و زنان جوياي لذت جنسي و داراي جنون جنسي ديده مي شود كه اينها نمونه هاي منفي است اما از طرفي دانشمندان جوياي علم و مكتشفين بزرگ ،‌ آهنگسازان و موسيقيدانان نامي جهان ، اطباء و پزشكان اهل تحقيق و كشف اسرار بدن انسان ، آزاديخواهان معروف تاريخ و كساني كه به دنبال كرامت انسان در آزادي وي از بند وابستگي هاي فرهنگي ـ سياسي ـ اقتصادي دنيوي بوده­اند ، اشخاص خيري كه به دنبال كمك به محرومين دنيا حتي در دورترين نقاط اين كره خاكي طي طريق مي نمودند ، فضا نورداني كه به دنبال كشف اسرار ناشناخته هاي جهان بيرون كره زمين هستند، غواصان درياها و همچنين تشنگان بحر معاني و معرفت در وجود انسان و كشف اسرار اين موجود كوچك ولي با عظمت به نام انسان . اينها همه نشان مي دهند كه كه ما هيچگاه از هيچ لذتي چه مثبت و چه منفي ، چه جسمي و چه روحي بي­نياز نمي شويم و اگر در طول حيات مي بينيم بعضي انسان ها دست از لذت هاي دوران جواني بر مي دارند اين تنها و تنها لطفي است كه از جانب پروردگار و عطاء الطاف دوران پيري و كهولت كه سبب مي شود لذت هاي دوران جواني براي انسان ، چه زن و چه مرد ، كمرنگ شود والا انسان جوياي لذت هيچگاه دست از لذت جويي در عرصه جسم و جان بر نداشته و بهمين جهت از فرو رفتن در بحر معاني و كشف اسرار الهي باز نمي ايستد .

گر بريزي بحر را در كوزه هاي

چند گنجد ؟ قسمت يك روزه اي

البته آنطور كه در ادبيات عرفاني سرزمين كهن و باستاني ايران آمده، اهل معرفت هر روز بيش از پيش به دنبال كشف اسرار درون خود بوده و در اين زمينه هيچگاه نه تكرار داشته­اند نه توقف بلكه بقول جلال الدين

جسم خاك از عشق بر افلاك شد

كوه در رقص آمد و چالاك شد

عشق جان طور آمد عاشقا

طور مست و خَرّ موسي صعِقا

زمينه پيشرفت انسان در جهان معنويت و دستيابي به عشق و معرفت هر روز بيش از گذشته ما را به سوي خود مي خواند و ما نيز تشنه آن مي شويم . از طرفي عده اي از اهل معرفت مصمم هستند همان عوامل معنوي به دست آمده را نيز تغيير بدهند و به سوي جهان هاي جديدتري پرواز نمايند :

بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم

فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو دراندازيم

اگر غم لشگر انگيزد كه خون عاشقان ريزد

من و ساقي بهم سازيم و بنيادش براندازيم

اين شعر حافظ شرح مختصري است از اين بيت مولوي كه مي فرمايد :

كل يوم هو في شأنً بخوان

مرو را بي فعل و بي­كاري مدان

كمترين كارش بهر روز اين بود

كاو سه لشگر را روانه مي كند

پس دائماً اين جهان در حال نو شدن مي باشد و همه صحنه هايي كه ما مي نگريم همچون فريم هاي سينمايي هستند كه چون به سرعت عبور مي كنند ما آنها را به صورت يك تصوير و پلان ثابت مي دانيم در حالي كه همه چيز در تغيير و تحول است .

چه دانستم كه سيلابي مرا ناگاه بربايد

دلم را دوزخي سازد دو چشمم را كند جيحون

چه دانستم كه سيلابي مرا ناگاه بربايد

چو كشتي ام براندازد ميان قلزم پر خون

زند موجي بر آن كشتي كه تخته تخته بشكافد

كه هر تخته فرو ريزد ز گردشهاي گوناگون

نهنگي هم برآرد سر خوردان آب دريا را

چنان درياي بي پايان شود بي آب چون هامون

شكافد مغز آن هامون نهنگ بحر افسا را

كشد در قعر ناگاهان بدست قهر چون قارون

چو اين تبديلها آمد نه هامون ماندني دريا

چه دانم من اگر چون شد كه چون غرقست در بيچون


درسهای مثنوی:درس چهارم

درس چهارم) اين صيد در اول مغلوب ماست ولي بعد اين ما هستيم كه مغلوب صيد مي شويم. يعني الينه شدن و مسخ انسان بوسيله كليه ابزار، وسايل، امكانات و قدرتهاي مادي زندگي

يك كنيزك ديد شه در شاهراه

شد اسير آن كنيزك جان شاه

شرح درس: اما از آنجا كه انسان بايد در طول اين زندگي كوتاه خود مورد آزمايش قرار گرفته و از نفسانيات خود پالوده شود و به لسان ديگر براي ورود به جهان عشق و معنا ، دنياي دوستي و صداقت ، عالم دانايي و شعور ، لوازمي را بايد با خويش همراه نمايد كه اين جز با ابتلائات زندگي ميسر نمي شود چه اراده انسان و قدرت تصميم­گيري هاي وي در لحظات مختلف ما را آماده مي سازد كه بتوانيم براي يكي شدن با دوست آمادگي لازم را پيدا نمائيم .

همه ما خوانده­ايم كه خالق جهان هستي مظهريست از : اراده ، علم ، عشق ، بخشش ، رحمت ، حلم و بردباري ، و اسماء و صفات ديگر ، بنابراين براي وصول به آن خورشيد گرمابخش هستي ، بايد شبيه آن بود .

پس زيباشدن روح و به عقل و عشق آراسته شدن مي تواند ما را به قرب الهي نزديك نمايد آنجا كه مولوي مي گويد :

اي خداي بي انباز و يار دست گير و جرم ما را در گذار

ياد ده ما را سخنهاي رقيق تا تو را رحم او دهان اي رفيق

هم دعا از تو اجابت هم ز تو ايمني از تو مهابت هم ز تو